توازن متعارف وحشت
آمریکا برای بازیابی بازدارندگی فرسایشی خود به یک مثلث جدید نیاز دارد
محمد قاسم شایق
در سال ۱۹۵۹ آلبرت ولستتر دانشمند علوم سیاسی آمریکایی در این صفحات استدلال کرد که ایالات متحده از توانایی کافی برای حمله دوم جهت ایجاد بازدارندگی هستهای پایدار در برابر اتحاد جماهیر شوروی برخوردار نیست. یک سال بعد توماس شلینگ اقتصاددان و استراتژیست تعریفی ارائه داد که به تعریف بنیادین ثبات هستهای استراتژیک تبدیل شده است. او در کتاب «استراتژی درگیری» نوشت: «این «توازن» برابری یا تقارن محض در موقعیت نیست که بازدارندگی متقابل را تشکیل میدهد. این ثبات تعادل است.» شلینگ نتیجه گرفت که دو قدرت هستهای تنها زمانی میتوانند به یک توازن پایدار دست یابند که «هیچکدام با حمله اول نتوانند توانایی دیگری را برای حمله متقابل از بین ببرند.» این بینش به ستونی از استراتژی هستهای ایالات متحده تبدیل شد که بر این اصل استوار است که بخشهای بزرگی از نیروی هستهای باید بتوانند در برابر هرگونه حمله اولیه دشمن زنده بمانند و تلافی کنند.امروزه ایالات متحده با یک چالش استراتژیک موازی با نیروهای متعارف خود در غرب اقیانوس آرام روبرو است. از سالهای اولیه این قرن چین کمیت و کیفیت زرادخانه موشکی متعارف خود به ویژه موشکهای بالستیک هدایتشونده دقیق را که میتواند در اولین حمله برای وارد کردن خسارات سنگین به نیروهای متعارف ایالات متحده در منطقه استفاده کند به طور گستردهای گسترش داده است. برای مقابله با این تهدید رو به رشد استراتژیستها در واشنگتن شروع به بررسی گزینههای ایالات متحده برای یک حمله متعارف پیشگیرانه علیه نیروهای متعارف چین کردهاند، استراتژیای که به طرز خطرناکی یادآور دکترینهای جنگ سرد ایالات متحده است که ولستتر و شلینگ استدلال میکردند که انگیزههای ضربه اول را افزایش میدهد. به عنوان مثال در فوریه 2024 در پاسخ به سوالات کمیته خدمات مسلح سنا، دریاسالار ساموئل پاپارو نیروی دریایی ایالات متحده و نامزد جو بایدن رئیس جمهور برای ریاست فرماندهی هند و اقیانوس آرام ایالات متحده اظهار داشت که جلوگیری از استفاده چین از زرادخانه موشکی متعارف خود علیه نیروهای ایالات متحده، بالاترین اولویت او است. همانطور که او بیان کرد ایالات متحده باید بتواند نیروهای چینی را «کور» کند به طور کلی برای غیرفعال کردن قابلیتهای رو به رشد حملات دقیق متعارف پکن قبل از اینکه بتوانند آسیب قابل توجهی به نیروهای آمریکایی وارد کنند.اما همانطور که در جنگ سرد اتفاق افتاد هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی شروع به رسیدن به برابری هستهای با ایالات متحده کرد چنین هدفی احتمالاً دشوار یا حتی غیرممکن خواهد بود. موجودی موشکهای متحرک چین و زیرساختهای ارتباطی و نظارتی همراه آن بزرگ و پراکنده است و بسیاری از سیستمها در تأسیسات زیرزمینی در سراسر قلمرو وسیع آن مستقر شدهاند. حتی اگر ایالات متحده بخواهد یک حمله اولیه در مقیاس بزرگ به این قابلیتها انجام دهد انجام این کار خطرات تشدید قابل توجهی را به همراه خواهد داشت. علاوه بر این اگر پکن مشکوک شود که استراتژی ایالات متحده مبتنی بر پیشگیری است چین انگیزههای قدرتمندی برای کور کردن سریع و غیرفعال کردن قابلیتهای ایالات متحده قبل از کور کردن نیروهای خود خواهد داشت. بنابراین آسیبپذیری نیروهای ایالات متحده انگیزههای متقابل برای حمله اولیه را تشدید میکند که یک دستورالعمل کلاسیک برای بیثباتی بحران است.منطقی که ولستتر، شلینگ و دیگران بیان کردهاند، راهی برای فرار از این معضل ارائه میدهد. در طول جنگ سرد ایالات متحده با توسعه یک «سهگانه هستهای» استقرار سلاحهای هستهای خود در حوزههای دریا، هوا و زمین به روشهایی که یافتن و از کار انداختن آنها در اولین حمله برای دشمن دشوار بود و همچنان دشوار است بازدارندگی را تثبیت کرد. یعنی از زیردریاییهای موشک بالستیک استفاده کرد که در دریا بسیار گریزان هستند عملیات «هشدار بمبافکن» را توسعه داد که به وسیله آن بمبافکنها میتوانستند به سرعت در چندین پایگاه پراکنده شوند یا حتی در هوا نگه داشته شوند تا اطمینان حاصل شود که همه آنها نمیتوانند به طور همزمان (حتی با یک اولین حمله غافلگیرانه) گرفتار شوند و در اروپا وسایل نقلیه پرتاب سیار جادهای را مستقر کرد که هدف قرار دادن آنها هنگام حرکت در زمینهای شلوغ دشوار است. در مقابل بسیاری از داراییهای متعارف ایالات متحده در هند و اقیانوسیه مانند کشتیهای سطحی آن بسیار قابل مشاهده هستند یا به شدت به تأسیسات ثابتی وابستهاند که به راحتی میتوان آنها را هدف قرار داد. اگر بحرانی رخ دهد ایالات متحده ممکن است مجبور شود برای جبران فقدان گزینههای پاسخ متعارف خود که احتمالاً تا سطح هستهای نیز میرسد تهدید به تشدید بحران کند. برای رفع این مشکل ایالات متحده باید یک «سهگانه متعارف» را بر اساس استراتژی هستهای موفق خود ایجاد کند. چنین ساختار نیرویی هم اعتبار رزمی ایالات متحده را افزایش میدهد و هم انگیزههای حمله اول را در هر دو طرف کاهش میدهد.ساختار نیروی هستهای ایالات متحده الگویی اساسی برای ایجاد یک سهگانه متعارف ارائه میدهد. موشکهای بالستیک و کروز ایالات متحده مانند همتایان هستهای خود در ترکیبی از وسایل پرتاب سیار در زمین، زیردریاییها در دریا و بمبافکنها در هوا پراکنده میشوند. این نیروها از طریق یک شبکه ارتباطی انعطافپذیر مشابه سیستم فرماندهی، کنترل و ارتباطات هستهای به هم متصل میشوند. پس از ایجاد این سهگانه متعارف میتواند از سناریوی بیثباتکنندهای که در آن یک حمله اول متعارف میتواند منجر به یک رویارویی هستهای شود جلوگیری کند.
مسیر برخورد
زرادخانه موشکهای متعارف چین که به سرعت در حال گسترش است نشان میدهد که انقلاب در سلاحهای دقیق مسیری مشابه سلاحهای هستهای را طی میکند. در طول ۱۵ سال اول جنگ سرد ایالات متحده در سلاحهای هستهای و سیستمهای پرتاب برتری قابل توجهی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی داشت اما شورویها در نهایت به آن رسیدند. در اواخر دهه ۱۹۶۰ مسکو به برابری هستهای با واشنگتن نزدیک میشد.به همین ترتیب در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ ایالات متحده انحصار قابلیتهای متعارف حمله دقیق مانند هواپیماهای رادارگریز و بمبها و موشکهای هدایتشونده با GPS را توسعه و حفظ کرد که در جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ جنگ کوزوو در سال ۱۹۹۹ حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ و حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ به طور مؤثر از آنها استفاده کرد. چین درسهای مهمی از این سیستمها گرفت و به دنبال تکرار آنها بود. همانطور که ام. تیلور فراول دانشمند علوم سیاسی در مطالعه سال ۲۰۱۹ خود درباره استراتژی نظامی چین با عنوان «دفاع فعال» نوشت دکترین و قابلیتهای پکن امروزه بر حملات به اصطلاح نقطه کلیدی تأکید دارد که برای «فلج کردن توانایی [دشمن] در جنگ به جای نابودی صرف نیروهای حریف» طراحی شدهاند. سلاحهای دقیق دوربرد در زرادخانه چین اکنون برای این کار به ویژه علیه نیروهای آمریکایی در غرب اقیانوس آرام که بسیار قابل مشاهده و به شدت وابسته به زیرساختهای ثابت نزدیک به سرزمین اصلی چین هستند بسیار مناسب هستند.ایالات متحده به سختی از توسعه سلاحهای دقیق چین بیاطلاع بوده است. از سال ۲۰۰۲ وزارت دفاع در گزارش سالانه خود در مورد قدرت نظامی چین نیروهای موشکی چین را فهرستبندی کرده است. در سال ۲۰۰۵ این گزارش موجودی موشکی چین را تقریباً ۷۰۰ موشک بالستیک کوتاهبرد و تعداد بسیار کمتری سلاح دوربرد تخمین زد که بیشتر آنها احتمالاً مجهز به کلاهک هستهای بودند: حدود ۲۰ موشک بالستیک میانبرد تقریباً ۲۰ موشک بالستیک میانبرد و تقریباً ۴۰ موشک بالستیک قارهپیما. امروزه اوضاع تغییر کرده است: گزارش ۲۰۲۴ نشان داد که نیروهای چین شامل ۹۰۰ موشک کوتاهبرد ۱۳۰۰ موشک میانبرد ۵۰۰ موشک میانبرد و ۴۰۰ موشک بالستیک قارهپیما هستند. جدا از موشکهای بالستیک قارهپیما تقریباً همه موشکهای بالستیک چین میتوانند کلاهکهای انفجاری متعارف را حمل کنند که نشان میدهد پکن تا چه حد برای قابلیتهای تهاجمی متعارف ارزش قائل است. علاوه بر این پیشرفتها در موشکهای بالستیک چین همچنین زرادخانهای قدرتمند از موشکهای کروز را توسعه داده است. اگرچه موشکهای کروز از موشکهای بالستیک کندتر هستند اما هزینه تولید کمتری دارند و بنابراین میتوانند در مقادیر بیشتری تولید شوند و مسیرهای متغیری دارند که به آنها اجازه میدهد از شناسایی و دفاع به گونهای که موشکهای بالستیک نمیتوانند فرار کنند. گزارش 2024 تنها 400 موشک کروز زمینی متعلق به نیروی موشکی ارتش آزادیبخش خلق چین را شمارش میکند. اما این بخش کوچکی از کل موجودی موشکهای کروز پکن است که شامل موشکهای کروز ضد کشتی و تهاجمی زمینی بسیار توانمند نصب شده بر روی کشتیهای سطحی، زیردریاییها، هواپیماها و وسایل نقلیه زمینی نیز میشود. این ساختار نیرو، هدف قرار دادن، غیرفعال کردن یا از بین بردن نیروهای متعارف چین را دشوار میکند.این قابلیتهای موشکی توسط سیستمهای C4ISR چین فرماندهی، کنترل، ارتباطات، رایانهها، اطلاعات، نظارت و شناسایی که در زمین، هوا و فضا مستقر هستند فعال میشوند. این منابع در کنار هم زیربنای استراتژیای هستند که پکن آن را «مداخله متقابل» مینامد (که اغلب در غرب به عنوان «ضد دسترسی/منع منطقهای» از آن یاد میشود) که به دنبال محافظت از نیروهای چینی در عین تهدید نیروها و پایگاههای ایالات متحده در غرب اقیانوس آرام با خسارات یا تخریب سنگین است. هدف از این رویکرد جلوگیری از درگیری ایالات متحده در یک درگیری بالقوه با پرهزینه کردن مداخله است.به نظر میرسد این استراتژی مؤثر است. پس از انجام یک مانور جنگی در سال ۲۰۲۳ مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی دریافت که قابلیتهای مداخله متقابل پکن هزینههای گزافی را بر نیروهای آمریکایی در یک درگیری تحمیل خواهد کرد از جمله از دست دادن دو ناو هواپیمابر مستقر در خط مقدم و تا ۲۰ رزمناو و ناوشکن با خسارات متناسب در هواپیماها، زیرساختها و پرسنل. چنین خساراتی بخش قابل توجهی از ۱۱ ناو هواپیمابر و تقریباً ۸۰ رزمناو و ناوشکنی را که در حال حاضر در سراسر جهان در حال خدمت هستند تشکیل میدهد. CSIS نتیجه گرفت که «چنین خساراتی به موقعیت جهانی ایالات متحده برای سالهای متمادی آسیب خواهد رساند.» این نتایج نشان میدهد که توانایی ایالات متحده برای جلوگیری از درگیری متعارف با چین ممکن است ناکافی باشد و این سوال را مطرح میکند که آیا ایالات متحده در صورت شکست بازدارندگی در جنگ پیروز خواهد شد یا خیر. برای مقابله با این خطر فزاینده برای نیروهای خود ایالات متحده میتواند با حمله مستقیم به سلاحهای تهاجمی یا شبکههای C4ISR که آنها را قادر میسازند به دنبال پیشدستی یا غیرفعال کردن قابلیتهای متعارف حملات دقیق چین باشد. اما مقیاس، افزونگی و رشد مداوم قابلیتهای سیستمهای اطلاعاتی، موجودی موشکهای متحرک و تأسیسات زیرزمینی چین احتمالاً دستیابی به چنین هدفی را دشوار میکند. به عنوان مثال گزارش قدرت نظامی چین در سال 2024 خاطرنشان میکند که ارتش آزادیبخش خلق هزاران تأسیسات زیرزمینی پیشرفته از نظر فناوری را «برای پنهان کردن و محافظت از تمام جنبههای نیروهای نظامی خود» در اختیار دارد و به سرعت در حال ساخت تعداد بیشتری از آنها است. تلاشهای ایالات متحده برای حمله به این نیروها یا این زیرساختها در مقیاسی که برای دستیابی به اثرات نظامی مفید لازم است، احتمالاً خطرات تشدیدکننده واقعی را به همراه خواهد داشت. استراتژیستهای دفاعی در داخل و خارج از چین همچنان در حال بحث در مورد این هستند که پکن کدام اقدامات یک دشمن را ممکن است «اولین استفاده» بداند و بنابراین ممکن است واکنش هستهای چین را تحت سیاست عدم استفاده اول این کشور برانگیزد. اما منطقی است که فرض کنیم چین میتواند تلاش ایالات متحده برای پیشگیری یا غیرفعال کردن قابلیتهای حمله دقیق خود را به عنوان حمله به منافع حیاتی چین یا حتی زمینهسازی برای حمله به قابلیتهای هستهای پکن تلقی کند به ویژه اگر حملات پیشگیرانه سیستمهای هشدار اولیه هستهای یا فرماندهی و کنترل هستهای چین را چه عمدی و چه غیرعمدی، تضعیف کرده باشد. ایالات متحده مطمئناً ممکن است حملهای در مقیاس بزرگ به قابلیتهای حمله دقیق و سیستمهای C4ISR خود را نیز به همین شکل ببیند.دستیابی چین به برابری یا حتی برتری بر ایالات متحده در قابلیت حمله دقیق برنامهریزان ایالات متحده را بر آن داشته است تا به دنبال اقدامات متقابل دیگری باشند. در طول جنگ سرد دستیابی اتحاد جماهیر شوروی به برابری هستهای، همراه با برتری قابل توجه متعارف آن در اروپا استراتژیستهای ایالات متحده را به اتخاذ چیزی که به عنوان “جبران دوم” شناخته میشود سوق داد. برای مقابله یا جبران برتریهای عددی شوروی ایالات متحده قابلیتهای پنهانکاری و حملات دقیق را توسعه داد که میتوانستند تأثیر هر سلاح را به حداکثر برسانند و اهداف کلیدی مانند مراکز فرماندهی و ارتباطات یا پلها و سایر نقاط حساس لجستیکی را مشخص کنند. اما با توجه به اینکه چین اکنون قادر است در قابلیتهای دقیق با ایالات متحده برابری کند یا از آن پیشی بگیرد استراتژی دوم جبران دیگر جبرانکننده نیست. در اواخر سال ۲۰۱۴ چاک هیگل وزیر دفاع و رابرت ورک معاون وزیر دفاع ابتکار جدیدی را برای «جبران سوم» اعلام کردند با هدف مهار مزایای فناوری مخرب برای نیروهای آمریکایی در پاسخ به از دست دادن انحصار ایالات متحده در قابلیتهای حملات دقیق متعارف. بیشتر بحثها در مورد جبران سوم بر فناوریهایی مانند هوش مصنوعی، سیستمهای خودمختار یا پهپادها و ادغام حسگرها متمرکز بوده است که به نیروها در حوزههای مختلف اجازه میدهد تصویر یکسانی از میدان نبرد را ببینند و به آن پاسخ دهند.اما هیچ رویکرد استراتژیک جدیدی احتمالاً موفق نخواهد شد مگر اینکه به ایالات متحده نیروهایی را ارائه دهد که توانایی تضمینشدهای برای زنده ماندن در حملات متعارف در مقیاس بزرگ داشته باشند. یک سهگانه متعارف ایالات متحده، چین را با یک انتخاب بین یک حمله اولیه محدود که احتمالاً نمیتواند نیروهای ایالات متحده را به طور جدی تضعیف کند و یک حمله اولیه در مقیاس بزرگ که خطر قابل توجهی از تشدید درگیری را به همراه دارد و ممکن است همچنان نتواند زیردریاییهای ایالات متحده را در دریا، بمبافکنهای پراکنده یا در حال پرواز یا موشکاندازهای سیار را از پادگان پیدا کند روبرو خواهد کرد. صرف نظر از انتخاب چین بخش بیشتری از نیروهای متعارف ایالات متحده برای پاسخ دادن باقی خواهند ماند. بنابراین بازدارندگی در سطح متعارف با همان منطقی که ولستتر و شلینگ در اواخر دهه 1950 برای ثبات هستهای توضیح دادند و به حفظ صلح در سطح هستهای برای نزدیک به سه ربع قرن کمک کرده است تقویت میشود.
قفل هدف
همانطور که دستیابی شوروی به برابری هستهای، ایالات متحده را به چالش کشید تا نظریه بازدارندگی هستهای و در نتیجه ساختار نیروی خود را اصلاح کند دستیابی چین به برابری در قابلیتهای حمله دقیق اکنون ایالات متحده را ملزم میکند که در مورد چگونگی ایجاد نیروهای متعارف خود تجدید نظر کند. نیروهای ایالات متحده باید بتوانند حمله موشکی متعارف گسترده چین را شکست داده و از آن جلوگیری کنند در حالی که شرایطی را حفظ کنند که در آن همانطور که شلینگ توصیف کرد “هیچ یک، با حمله اول نتواند توانایی دیگری را برای حمله متقابل از بین ببرد.”در گزارشی در سال ۲۰۱۴ مرکز ارزیابیهای استراتژیک و بودجه خاطرنشان کرد که برنامه دفاعی ایالات متحده “به شدت به سمت قابلیتهایی که با هدف “محیطهای تهدید کم تا متوسط” طراحی شدهاند متمایل است که به درگیری با دشمنانی اشاره دارد که فاقد توانایی تهدید جدی نیروهایی مانند کشتیهای سطحی و هواپیماهای کوتاهبرد یا غیر رادارگریز هستند. این امر امروزه نیز تا حد زیادی صادق است، با وجود گسترش جهانی قابلیتهای حمله دقیق. در عین حال آسیبپذیری نیروهای متعارف ایالات متحده انگیزههای قدرتمندی برای حمله اول برای هر دو طرف ایجاد میکند و بحرانهای سیاسی کوچک و اصطکاکهای نظامی را خطرناکتر و مستعد تشدید میکند.به همین دلایل همان اصولی که پاسخ ایالات متحده به برابری هستهای شوروی را هدایت میکرد میتواند امروزه در مورد نیروهای متعارف نیز صدق کند. توسعه نیروهای بقاپذیری که غلبه بر آنها برای مهاجم از نظر زمان و هزینه پرهزینهتر از ساخت آنها برای مدافع باشد از اهمیت اساسی برخوردار است. دشواری ذاتی یافتن زیردریاییها در اقیانوس آزاد، بمبافکنهای پراکنده و در حال پرواز و موشکاندازهای جادهای متحرک در حال حرکت بقاپذیری بخش بیشتری از نیروها را تضمین میکند. در مقابل دفاع از پایگاههای ثابت یا کشتیهای سطحی بسیار قابل مشاهده اغلب به یک دفاع موشکی فعال نیاز دارد که باید “گلوله را با گلوله بزند” پیشنهادی که تقریباً همیشه بسیار پرهزینهتر از شلیک آن گلوله اول است. تجهیز سکوهای متحرک به مهمات دوربرد مانند موشکهای بالستیک یا کروز میانبرد یا میانبرد با فراهم کردن امکان پرسه زدن آنها از متراکمترین نقاط حسگرها و سلاحهای دشمن و با چند برابر کردن هندسی منطقهای که دشمن باید جستجو کند بقای آنها را افزایش میدهد.تجزیه و تحلیلهای متعدد و بازیهای جنگی در طول سالهای متمادی این نتیجه اساسی را تأیید کردهاند که زیردریاییها، بمبافکنها و موشکاندازهای زمینی متحرک مجهز به سلاحهای تهاجمی دوربرد و فناوری ارتباطات انعطافپذیر، پایدارترین و مؤثرترین داراییها در محیطی مملو از قابلیتهای تهاجمی دقیق مانند محیطی که چین در غرب اقیانوس آرام ایجاد کرده است هستند. به عبارت دیگر برای اینکه بقای زرادخانه متعارف خود را تضمین کند ایالات متحده باید ذخایر فعلی داراییهای ثابت و قابل مشاهده خود را با نیروهای گریزان در حوزههای مختلف با پیروی از مدل سهگانه هستهای جایگزین کند.
مزیت نامتقارن
تقریباً در هر درگیری احتمالی با چین ایالات متحده در سمت مدافع قرار خواهد گرفت. حداقل از پایان جنگ جهانی دوم واشنگتن عموماً با تلاشهای کشورها برای تغییر مرزهای بینالمللی با زور به عنوان یک اصل مخالفت کرده است چیزی که در معاهدات با ژاپن و فیلیپین و در قانون مربوط به تایوان گنجانده شده است. در مقابل سیاستها و اهداف پکن حاکی از نیاز به اقدام نظامی تهاجمی است: چین باید واقعیتهای سرزمینی را برای دستیابی به اهداف اعلام شده خود تغییر دهد.این واقعیت استراتژیک از یک نظر به ضرر ایالات متحده است: چین تقریباً مطمئناً در آغاز درگیری ابتکار عمل را در دست خواهد داشت زیرا اولین کسی خواهد بود که اقدام خواهد کرد. با توجه به نحوه ساختار نیروهای ایالات متحده امروز استراتژیستهای دفاعی ایالات متحده با انتخاب دشواری بین پیشگیری با خطرات ناشی از تشدید درگیری و احتمال واقعی اولین حمله از سوی پکن با تلفات سنگینی که به همراه خواهد داشت روبرو هستند. جدا از حضور زیاد نیروهای ایالات متحده در منطقه هند و اقیانوس آرام زیرساختهای پایگاهی ارتش ایالات متحده گسترده و ثابت است. لجستیک آن به پشتیبانی تجاری محافظت نشده مانند کشتیهای تجاری، هواپیماهای باری و شبکههای کامپیوتری وابسته است که ممکن است آسیبپذیرتر از داراییهای نظامی باشند و زیرساختهای ارتباطی فضایی آن با وجود پیشرفتهای تکنولوژیکی اخیر هنوز به تعداد نسبتاً کمی ماهواره وابسته است. در واقع دکترین نظامی چین صراحتاً وظیفه از کار انداختن این زیرساخت ایالات متحده و سکوهای تسلیحاتی متکی به آن را برای نیروهای خود تعیین کرده است و پکن زرادخانه موشکی قدرتمند خود را برای دستیابی به این هدف شکل داده است.در عین حال اگر چین بخواهد به ادعاهای انتقامجویانه خود علیه تایوان عمل کند ایالات متحده و شرکایش یک مزیت قابل توجه خواهند داشت: آنها در برابر یک حمله آبی-خاکی دفاع خواهند کرد که به طور گسترده به عنوان یکی از چالش برانگیزترین عملیات نظامی شناخته میشود. برای تصرف و حفظ قلمرو فراتر از سرزمین اصلی چین چین باید نیروهای خود را بر فراز آبهای آزاد و در عملیاتهای پیچیده فرود در معرض دید قرار دهد در حالی که ایالات متحده و شرکایش میتوانند نیروهای خود را پنهان کرده و مواضع خود را در زمینی که از قبل کنترل میکنند تقویت کنند. اما برای به حداکثر رساندن این مزایا ایالات متحده باید نیروهای متعارف خود را در هند و اقیانوس آرام بازسازی کند. نیرویی که بر زیردریاییها بمبافکنهای دوربرد (یا قابلیتهای مشابه) و موشکاندازهای جادهای متحرک تمرکز دارد، وابستگی فعلی به کشتیهای سطحی بسیار قابل مشاهده و هواپیماهای کوتاهبرد که از پایگاههای نزدیک به چین فعالیت میکنند و در برد بیشترین تعداد موشکهای چینی قرار دارند را کاهش میدهد.ایجاد چنین تغییری یک اقدام قابل توجه خواهد بود اما ایالات متحده هنگام طراحی و ساخت سهگانه هستهای تلاش مشابهی را انجام داد. یکی از نشانههای منطق این رویکرد این است که سایر قدرتهای هستهای از جمله چین، هند و روسیه این ساختار را تکرار کردهاند و سلاحهای هستهای را در ترکیبی از زیردریاییها، بمبافکنها و وسایل پرتاب متحرک جادهای یا ریلی به کار گرفتهاند. (موشکهای بالستیک قارهپیما مستقر در سیلو که بخشی از سهگانه زمینی را نیز تشکیل میدهند بقای کمتری دارند و با منطق متفاوتی به بازدارندگی کمک میکنند: آنها کشورها را مجبور میکنند بین استفاده از یکی از سلاحهای هستهای خود در سیلوی دشمن که در نتیجه از یک هدف ارزشمندتر صرف نظر میکند و استفاده از یکی در یک هدف ارزشمندتر با پذیرش آسیبی که موشک سیلوی سالم ممکن است ایجاد کند یکی را انتخاب کنند.) این ساختار اساسی نیرو محصول تجزیه و تحلیل عملیات و اصلاح در طول ۸۰ سال عصر هستهای است که مبتنی بر منطق بازدارندگی است که به ضرورت یک حمله دوم مطمئن اشاره دارد.برای ایجاد یک سهگانه متعارف مؤثر ایالات متحده باید در زیردریاییها، بمبافکنها و وسایل پرتاب سیار بیشتری سرمایهگذاری کند. این امر به عنوان مثال، مستلزم دو برابر کردن تلاشهای فعلی برای افزایش تولید زیردریاییهای تهاجمی کلاس ویرجینیا؛ افزایش تولید بمبافکنهای B-21 تسریع تلاشهای نیروی هوایی برای استقرار یک سیستم پرتاب مهمات “پالتبندی شده” است که هواپیماهای ترابری را قادر میسازد موشکهای کروز متعارف را پرتاب کنند و گسترش برد و ظرفیت هنگهای ساحلی تفنگداران دریایی و قابلیت میانبرد ارتش ایالات متحده یک سامانه پرتاب موشک زمینی که اخیراً در فیلیپین مستقر شده است. برای پشتیبانی از این ساختار جدید نیرو ایالات متحده به سیستمهای ارتباطی و نظارتی پیشرفتهتری نیاز خواهد داشت. این سیستمها میتوانند به شکل آرایهای بزرگ از ماهوارهها یا خوشههایی از ماهوارهها باشند که در برابر حملات چین مقاوم باشند به ویژه هنگامی که با تعداد زیادی از وسایل نقلیه هوایی بدون سرنشین که میتوانند نیروهای دشمن را شناسایی کرده و به عنوان گرههایی برای ارتباطات عمل کنند تقویت شوند. هر جزء از این سهگانه همچنین باید به انبارهای عمیق موشکهای کروز و بالستیک متعارف میانبرد و میانبرد به ویژه موشکهای ضد کشتی که چین در حال حاضر هزاران عدد از آنها را در اختیار دارد مجهز شود.با این روش نیروی متعارف ایالات متحده چالشهای نامتقارنی را بر هر دشمنی تحمیل میکند. از یک طرف کشف و نابودی نیروهای ایالات متحده در هر سه حوزه برای دشمن بسیار بیشتر از هزینه عملیاتی کردن آن نیروها برای ایالات متحده خواهد بود. مهماتی که این سکوهای متحرک حمل میکنند نیز به دلیل سرعت موشکهای بالستیک و مانورپذیری موشکهای کروز معمولاً ارزانتر از دفاع در برابر آنها هستند. دشواری یافتن و دفاع در برابر این سکوها و سلاحهای آنها اساساً تضمین میکند که بخش قابل توجهی از نیروها از حمله اول جان سالم به در ببرند و بنابراین بتوانند حمله دوم را انجام دهند. چین و ایالات متحده نیز هر دو در حال توسعه سلاحهای مافوق صوت هستند که اگرچه پرهزینه هستند اما احتمالاً با ترکیب ویژگیهای سرعت و مانورپذیری دفاع در برابر موشکها را دشوارتر میکنند.در صورت وقوع درگیری بزرگ بین چین و ایالات متحده توانایی ایالات متحده در محافظت از نیروهای متعارف خود و ارائه یک حمله دوم مطمئن تعداد تلفات آن را نسبت به چین نیز کاهش میدهد. این امر میتواند در رقابت با کشوری با منابع اقتصادی، فناوری و صنعتی گسترده بسیار مهم باشد. از آنجایی که هیچ یک از طرفین قادر به دستیابی به پیروزی کامل مشابه شکست متفقین از ژاپن و آلمان در جنگ جهانی دوم نخواهند بود توانایی ایالات متحده در به حداقل رساندن تلفات و بازسازی نیروها و آمادگی خود به ویژه در مقایسه با توانایی چین برای انجام همین کار به یک معیار برجسته موفقیت تبدیل خواهد شد. در مقابل درگیریای که در آن ایالات متحده با موفقیت در برابر حمله اول دفاع کرده باشد اما با چنان هزینه بالایی که نتواند در برابر حمله دوم دفاع کند، این کشور را در درازمدت در موقعیت نامساعدی قرار میدهد. بنابراین قابلیتهای رزمی قابل بقا نه تنها برای بازدارندگی بلکه برای تضمین تعادل پایدار پس از درگیری در صورت شکست بازدارندگی نیز ضروری هستند.
اقدام متعادلکننده
اصل حمله دوم تضمینشده بیش از نیم قرن است که زیربنای ثبات هستهای بوده است. به دلیل پیشرفت در فناوری این منطق به طور فزایندهای در سطح متعارف نیز اعمال میشود. اگر ایالات متحده میخواهد توانایی معتبر خود را برای شکست دادن و در نتیجه جلوگیری از تلاش چین برای تغییر نظم سیاسی شرق آسیا از طریق نظامی حفظ کند نیروهای متعارف ایالات متحده باید یک قابلیت حمله دوم تضمینشده را توسعه دهند. با کاهش انگیزههای هر دو طرف برای حمله اول چنین قابلیتی احتمال تشدید ناخواسته و بالقوه فاجعهبار را نیز کاهش میدهد.وزارت دفاع و کنگره گامهای مهمی برای افزایش تولید زیردریاییهای مسلح متعارف، بمبافکنها و موشکاندازهای متحرک و توسعه زیرساختهای ارتباطی و نظارتی مقاوم برداشتهاند. حمایت گسترده دو حزبی برای توسعه قابلیتهای موشکی دوربرد زمینی متحرک از طریق نیروهای ویژه چند دامنهای ارتش و هنگهای ساحلی تفنگداران دریایی و برای گسترش تولید زیردریاییهای تهاجمی ایالات متحده فراتر از دو فروند در سال وجود دارد. همچنین حمایت قابل توجهی برای گسترش خرید سلاحهای دوربرد مانند موشک مشترک هوا به سطح دوربرد با برد افزایشیافته و موشک کروز تاماهاک وجود دارد. نیروی هوایی به نوبه خود مدتهاست که اهمیت بمبافکن استراتژیک B-21 را تشخیص داده و همچنان در حال توسعه گزینههایی برای استفاده از هواپیماهای باری مانند C-17 و C-130 به عنوان پرتابگرهای مهمات با ظرفیت بالا است. و تلاشهای وزارت دفاع برای گسترش استفاده از منظومههای ماهوارهای تکثیر شده مانند استارلینک تمام نیروهای رزمی خود را قادر میسازد تا در کنار سایر کارکردهای ضروری با یکدیگر بهتر ارتباط برقرار کنند، دشمنان را شناسایی کنند و حملات را هماهنگ کنند.وزارت دفاع همچنین تلاشهای اخیری را برای تسریع توسعه سیستمهای خودکار کمهزینه مانند وسایل نقلیه هوایی و زیرآبی بدون سرنشین انجام داده است. این موارد شامل ابتکار عمل Replicator برنامه این وزارتخانه برای توسعه و بهکارگیری این سیستمها و مفهوم “Hellscape” برای استفاده از این سیستمها در هند و اقیانوس آرام است. این برنامهها با بهکارگیری تعداد زیادی پهپاد نسبتاً ارزان راههای مهمی برای جبران برتری عددی چین در داراییهای نظامی ارائه میدهند. و اگر این سیستمها در نزدیکی دشمن قرار گیرند میتوانند به طور بالقوه سریعتر از کشتیها یا هواپیماهای آمریکایی که باید از آلاسکا، هاوایی، گوام یا ساحل غربی ایالات متحده آمریکا حرکت کنند، به حمله پاسخ دهند. با این حال در حال حاضر سیستمهای نوع Replicator یک راهحل خاص برای مشکل خاص دفاع از شرکای ایالات متحده نزدیک به چین در کوتاهترین زمان ممکن هستند. همانطور که پاپارو در ژوئن 2024 به واشنگتن پست گفت Hellscape در درجه اول برای خرید زمان در نظر گرفته شده است برای اینکه زندگی سربازان چینی را “به مدت یک ماه کاملاً بدبخت کند که برای من زمان برای بقیه همه چیز را میخرد.” “بقیه” کار که شامل پیکربندی مجدد گسترده نیروهای آمریکایی در غرب اقیانوس آرام است همچنان در حال انجام است. پایگاههای صنعتی زیردریایی و مهمات ایالات متحده همچنان به کندی در حال پیشرفت هستند و فقط به آرامی و با هزینه قابل توجهی در حال بهبود هستند. ساخت 100 یا بیشتر بمبافکن B-21 یک دهه یا بیشتر طول خواهد کشید. بوئینگ ساخت هواپیماهای C-17 را در سال ۲۰۱۵ متوقف کرد و برنامههای نیروی هوایی برای حمل و نقل محمولههای نسل بعدی آن هنوز در مراحل ابتدایی است. در همین حال برد و ظرفیت نهایی قابلیتهای شلیک زمینی متحرک ارتش و سپاه تفنگداران دریایی هنوز به طور کامل مشخص نشده است. برای همگام شدن با توسعه مداوم موشکی چین باید تمام این سطوح نیرو به میزان زیادی افزایش یابد.محدودیتها و چالشهایی که بر سر راه توسعه این قابلیتها قرار دارند واقعی هستند. اما چین تلاشهای خود را برای گسترش زرادخانه موشکهای دقیق متعارف خود کاهش نمیدهد و تهدیدی که از سوی نوسازی نظامی چین متوجه متحدان و شرکای ایالات متحده در غرب اقیانوس آرام است از بین نمیرود. اگر ایالات متحده معماری امنیتی فعلی در منطقه را به عنوان یک منفعت حیاتی درک میکند باید آماده ایجاد یک تعادل بازدارندگی متعارف پایدار باشد که تا زمانی که انتظار دارد چین یک رقیب نظامی باشد ادامه یابد.ایجاد یک سهگانه متعارف نه تنها یک بازدارندگی قدرتمندتر ایجاد میکند بلکه در صورت شکست بازدارندگی خطرات تشدید سریع متعارف یا حتی هستهای را نیز کاهش میدهد. همانطور که استراتژیستهای آمریکایی در طول جنگ سرد کشف کردند که شورویها به برابری هستهای دست یافتند جانشینان آنها که امروز با جهانی از سلاحهای متعارف دوربرد و هدایتشونده دقیق روبرو هستند ممکن است دریابند که تعادل پایدار بازدارندگی همچنان امکانپذیر است. با این حال این امر به نیروهای آمریکایی بستگی دارد که به یک قابلیت معتبر و مطمئن برای حمله دوم متعارف دست یابند. این امر واشنگتن را مجبور میکند تا در بحبوحه بحثهای شدید سیاسی و بودجهای انتخابهای دشواری انجام دهد. اما این رویکرد امکانپذیر است و جایگزین آن افزایش سطح خطر برای نیروهای آمریکایی به بازدارندگی در غرب اقیانوس آرام و به بحران ثبات چیزی نیست که ایالات متحده بتواند آن را بپذیرد.