ظهيرالدين ابوالفضل طاهر بن محمد فاريابي يکي از استادان مسلم شعر فارسي درقرن ششم و يکي از کساني است که در تحول شعر فارسي نقش بزرگي ايفا کرده است. نامش به نوشته اکثر تذکره نويستان ظهيرالدين ابوالفضل طاهر بن محمد بوده است که تقريباً درحدود سال 550 هجري درفارياب تولد يافته است.[5] شواهدي که ازديوان او به دست داريم، نيز اين تخمين راتقويت ميبخشد. تولد شاعر مقارن بوده است بادوره اي که بعد از وفات سلطان سنجر در ديار خراسان و اطراف آن پديد آمده بود.
عهد کودکي و جواني ظهيرالدين فاريابي در زادگاهش فارياب و بعد در نيشاپور گذشت و او در اين مدت به کسب علوم واطلاعات مختلف علمي و ادبي اشتغال داشت. او بعد از آنکه در زادگاهش فارياب علوم متداوله را فراگرفت، بخاطر تحصيل بيشتر علوم به نيشاپور که در آن وقت از مراکز علمي ـ فرهنگي محسوب ميشد، رفت و در آنجا به فراگيري علوم و ادب پرداخت شاعر با فضلا و شعراي آنجا آشنا شد و به سرودن پرداخته، در نيشاپور به مدح عضدالدين طغانشاه بن مؤيد آي آبه آغاز کرد و گويا اين نخستين کسي بود که ظهير او را مدح گفته است. شاعر به مدت توقف خود در نيشاپور در يکي از اشعارش اشاره کرده است:
مرا به مدت شش سال حرص علم وادب به خاکدان نيشاپور کرد زنداني[6]
اين بيت از قطعه ايست که به طغانشاه بن مؤيد آي آبه خطاب کرده است وچنانکه خواهيم ديد، ظهير در آخر عهد همين پادشاه يعني سال 582 هجري به اين شهر آمده و در آنجا از حرص اندوختن علم و ادب، سکونت اختيارکرده باشد.
در همين آوان که ظهير علاوه بر ادب در علوم عقلي نيز بلوغي يافته بود، به تحقيق درمباحث بخوبي پرداخته وبه يک مسأله رايج در آن ايام توجه کرده بود. چنانکه گفته شده است، در آن وقت منجمان پيشبيني کرده بودند که درسال 582 هجري در اثر اجتماع سيارات در برج ميزان، توفان بار درعالم رخ خواهد داد، و زمين را زير وزبر خواهدکرد.چندتن از شاعران ونويسندگان درصحت و بطلان اين پيشبيني سخناني گفته اند و از آنجمله است که ظهير دريک قطعه شعرش مدعي تأليف رساله اي دربطلان حکم توفان شده، ولي چنانکه او در آن ابيات و ابيات ديگر بر مي آيد مي آيد، با نوشتن و تقديم اين رساله مطلقاً مورد لطف پادشاه قرار نگرفته است. اين رساله را ظهير ظاهراً در عهد طغانشاه مويد تأليف کرده، ليکن پادشاه اگرچه پيشبيني کننده کسوف را تشريف داده بود، به ظهير فاريابي توجهي نکرد و او را محروم داشت.در اين دو قطعه يک بيت هست که معلوم ميدارد، ممدوح او هنوز منتظر بود تا خسوف (يعني 29 جمادي الآخرسال 582 هجري) فرا رسد و از دو بيت ديگر، در قطعه دوم معلوم ميشود که اولاً شاعر آن قطعه را سه مانده به وقوع حادثه، يعني در اواخر ربيع الاول ربيبع الثاني سال 582 هجري گفته و ثانياً تا آن موقع نه ماه بود که رساله خود را نوشته وبه شاه تقديم داشته بود و به اين ترتيب تاريخ تأليف رساله او وسط سال 581 بوده است و ثالثاً مخاطب شاعر دراين دو قطعه بايد طغانشاه بن مؤيد باشد که به نقل ابن اثير پايان سلطنت اش سال 582 هجري بوده است.[7]دو قطعه اي که ظهير گفته اينست.
ظاهراً بايد در همين ايام ظهير را کارد به استخوان رسيده وعدم توجه طغانشاه بن مؤيد کار او را سخت و وي را ناگزير به مهاجرت از خراسان کرده باشد. چنانکه از پادشاه مثال به اضافه مرکبي براي سفر تقاضا کرده گويا هم در پايان ان پادشاه يعني در همان سال 582 نيشاپور را ترک گفت.
معلوم ميشود که ازسال 582 هجري به بعد ظهيرفاريابي در عراق بسربرده است. نخست از نيشاپور، بنا آنچه دولتشاه گفته به اصفهان رفت و به خدمت صدرالدين عبدالطيف خجندي قاضي القضات آل خجند که به سال 592 در اصفهان کشته شده است، رسيد. دولتشاه در دنبال سخن خود ميگويد: «… روزي به سلطان خواجه رفت، ديدکه صدر مسکن علما وفضلاست، سلام کردو غريب وار به جايي نشست، التفاتي چندانکه ميخواست، نيافت، تافته شدو بر بديهه اين قطعه را گفت و بدست خواجه داد:
بزرگـــــــوارا! دنيا ندارد آن عظمت که هيچکس را زيبد بدو سرفرازي
شرف به علم وعمل باشد آن ترا همه نيست بدين مدور دوران چرا همي نازي
زچيست کاهل هنر را نمي کني تميز تو نيز هم به هنر از زمانه ممتازي
بسوي من تو بياري نگه مکن که به علم دلم به گيسوي حوران همي کند بازي
اگرچه تلخ بود يک سخن زمن بشنو چنانکه آنرا دستور حال خود سازي
تو اين پسر که زدنيا کشيده اي بر روي بروز عرض مظالم چنان بيندازي
که ازجواب سلامي که خلق را برق است به هيچ مظلمه ديگري نپردازي
و چندانکه خواجه مراعات ومردمي کردش، در اصفهان اقامت نکرد وبه آذربايجان رفت.[8]
شايد قسمتي از اين داستان صحت داشته باشد, ليکن مسلماً ظهير مدتي بعد از نخستين ملاقات با صدرخجند در اصفهان باقي نماند, چه چوه در يکي ازقصايدي که در مدح صدرالدين گفته , تصريح کرده است که در سال تمام بخدمت دراصفهان بوده است. در قصايدي که درمدح صدرخجند ساخته, يکبار سخن از يک و نيم سال سکونت درعراق ميکند و معلوم است که در اين مدت مال و ملکي فراهم نياورده بود و از متاع جهان اسپي داشت که شايد همان باشد که از طغانشاه تقاضا کرده بود:
راست يک سال و نيم شد که مرا در عراق است حکم آبشخور
تنم از فاقه خشک شد که نشــد لبم از آب اين کريمان تر
اسپکي دارم از متــــاع جـــهــان همچو کلکلت روان ولي لاغر
تاکي از بهـــــر نيم تــــوبره کاه با شم اندر جوال مشتي خر
تو کـــــــه درحل و عقد مختاري چون روا داريم چنيـــن مضطر
وباز درقصيده ديگر به دوسال اقامت خود در آستانه صدرخجند اشاره ميکند و معلوم است که هنوز زندگاني او ساماني نيافته و او گرفتار مشتي دون و ناکس شده و با آنکه يک سال پيش از صدر براي رهايي استمداد کرده بود , کار وي بجايي نرسيده و همچنان گرفتار و مضطر مانده بود.
با توجه به اين اشارات شاعر به بطلان قول دولتشاه آشکار ميگردد، ولي روشن است که عطاياي صدرالدين نميتوانست شاعر را خرسند کند واز کلام او آشکار است که انديشه عزيمت از اصفهان در او نيرو ميگرفت و سرانجام از آن شهر به قصد آذربايجان و مازندران آهنگ حرکت کرد.
ظهيرالدين فاريابي از تاريخ خروج خود از اصفهان که بايد در سال 585 هجري صورت گرفته باشد، عده اي از افراد را مدح کرده است که اين افراد وزرا و امرا و رجال نامي بوده اند.
ميگويند ظهير در پايان حياتش ترک ملازمت سلاطين وامرا گفته ودر گوشه اي به اطاعت و علم و عبادت مشغول گشت و سرانجام در تبريز وفات کرد، و در آنجا در مقبره سرخاب تبريز مدفون شده است. اما بعضي ها گفته اند که وي در زادگاهش فارياب کرده و دراين جا مدفون شده است. ولي برخي از پژوهنده گان اين مسأله را رد کرده و گفته اند که قبر ظهيرالدين فاريابي در شهر «تبريز» است واينکه در شهر «شيرين تگاب» ولايت فارياب قبر شاعر را قلمداد کرده اند، خطا ميباشد، اين زيارتي که اکنون در آنجا موجود است، قبر ظهير نبوده، بلکه قدمگاه اوست که بعد ها به خاطرة او ساخته شده است. کاظم اميني در اين مورد مينويسد: «با آنکه در کتاب « ارمغان ميمنه» تصريح گرديده که مقبرة ظهيرالدين در شيرين تگاب ميباشد ،ولي اين خطا است اين قدمگاه در سال 1323 به سرمايه شخصي شاد روان «نذيرقل خان ميمنه گي» و همکاري مردم به ياد بود از مقام والاي ظهيرفاريابي اعمار گرديده، اگرچه اين خطا در نظمي که به مناسبت اعمار اين بنا سروده شده، نير تکرار گرديده است:
ببين خيري زفيض اين عمارت ز رحمت ميدهد ما را بشارت
ظهير فاريابي آن بزرگست که خاک تربتش بخشد بصارت
ظهير فاريابي آن بزرگست که گشت اين گوهر يکدانه غارت
نذيرقل خان زپول شخصي خود نمودند از نو آباد اين عمارت
اين قدمگاه در وسط قريه فيض آباد در قسمت شرقي مرکز ولسوالي بين باغستان وعقب بازارجاي کنوني شيرين تگاب قرار دارد.[9]
ظهيرفاريابي در هنگام حياتش بسيار مشهور شده و ديوانش دست به دست ميگشت، چنانکه او را در بعضي ازمنابع به عنوان «صدرالحکما» ياد کرده و مهارت و استادي او را در علم و ادب ستوده اند. او با عده اي از شاعران قرن ششم از قبيل: جمال الدين اصفهاني، مجيربيلقاني، انوري ابيوردي، خاقاني شرواني ، نظامي گنجوي، اثيراخيسکتي و جز آنان معاصر بوده و چنانکه بارها در اشعارخود اشاره کرده است، هيچيک از معاصرينش را به چيزي نميگرفت و خود را برتر از همه ميدانست.
بعد از درگذشت ظهيرفاريابي، ناقدان سخن در باره توانايي و مهارت شاعر او چندان مبالغه داشتند که برخي ها او را برانوري ابيوردي نيز برتري مينهادند.اين مسأله بعدها باعث بحث ها و جنجال هايي نيز گشته چنانکه فضلاي کاشان از مجددالدين همگر شاعر قرن هشتم سوال کردند و او جواب آنها را طي قطعه اي پرداخت.
علت مقايسه ظهيرفاريابي با انوري آنست که او در حقيقت دنباله رو روش انوري وهم کسوتان او را که نسل مقدم و معاصر شاعربوده اند، پيش گرفته و به درجه کمال رسانيده است.سخن او همانند همان دسته از شاعران که انوري مقدم همه است، روان و پر از معاني دقيق است. سخن ظهير در عين آنکه در کمال لطافت و رواني است، استوار و برگزيد. وفصيح و داراي معاني و الفاظ صريح ميباشد. خوانندة ديوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد پيچيده گي برميخورد وآن موارد هم از حيث عموض و پيچيده گي و ابهام به هيچ روي به شعر شعراي معاصر او در عراق وآذربايجان نميرسد. او مانند برخي از شاعران سبک عراقي به آوردن قافيه ها مشکل و رديف هاي طويل در شعر مبادرت ورزيده است، حتي برخي از رديف هاي دراز و مشکل وي شباهت به رديف هاي شاعران سبک هندي نيز مينمايد به اين رديف طويل توجه کنيد که وي بسيار به استادي آنها را بکار برده است:
هرنيم شب که چوناله ما ميشود بلند تا باشد از حوادث ايام در امان دل فگار مرا آسمان چه ميداند لبش چو غنچه تصوير خندان است در واقع بوي چمن مي آيدم زين تازه ديوان در بغل |
|
چندين هزار دست دعا ميشودبلند هر جا که هست نام خدا ميشودبلند زدست و پا زده در خون کمان چه ميداند سخن زان غنچه مرواريد غلطان است درواقع من باغبان خوشي و دارم گلستان در بغل |
در همان حال که ظهير التزام رديفهاي دشوار و مشکل ميکند ،سخن او ساده بوده و رديفها مغلوب قدرت او در بيان معني هستندو هيچگاه در برابر قريحه ومهارت او ياراي اخلال در معاني ندارند. قدرت او در مدح و توصيف بسيار است و او در اين موارد خلاق معاني گوناگون و قادر برمبالغه هاي شگفت انگيز و ايراد معاني و مضامين بديع است.
دولتشاه سمرقندي، ظهير را شاگرد رشيدي سمرقندي، سراينده منظومه «مهر و ماه» ميداند و جز اين نامي ديگر از آموزگاران او در دست نيست از شاگردان او نيز ازخواجه جلال درکاني و اشهري نام برده اند.[10]
ممدوحان ظهيرفاريابي
ظهيرفاريابي در طي زندگاني خود عده اي از پادشاهان، وزرا و امرا و رجال مشهور را که معاصر او بوده اند، مدح کرده است که اينک به معرفي مختصر آنها ميپردازم:
1ـ طغان شاه بن مؤيد آي آبه:
عضدالدين طغان شاه بن مؤيد آي آبه ظاهراً نخستين ممدوحي است که شاعر او را در نيشاپور دريافته و به مدحش پرداخته است. مرکز اين ممدوح که اتابک با قدرتي بوده در نيشاپور بود و با قدرت زياد در خراسان حکومت ميکرد. طوريکه خود ظهير اشاره کرده است، بعد از خارج شدن از زادگاهش فارياب، وي مدت شش سال در نيشاپور زندگي کرده و به فراگرفتن ادب و علوم متداوله در اين شهر مصروف بوده است:
مرا به مدت شش سال حرص علم و ادب خاکدان نيشاپور کرد زنداني
در اين مدت که ظهير شاعري خود را آغاز کرده بود، به مدح وي ميپردازد، شاعر چندين قصيده و قطعه در مدح وي دارد.
طوريکه قبلاً گفتييم ظهير فاريابي در دوراني زندگي ميکرد که امپراتوري سلجوقي دچار تشتت و پراگندگي شده، ممالک پهناور سلجوقي را ملوک الطوايفي فراگرفته بود. از طالع او در اين سالها پادشاه بزرگي چون سلطان محمود، ملکشاه، آلپ ارسلان و سلطان سنجر وجود نداشت که شاعران را از هر حيث حمايت وتشويق نمايند. با آنهم شاعر ـ ظهيرالدين فاريابي به خاطر گذراندن معيشت خود به نزد معروفترين و فرهنگ پرورترين حکمران وقت رفته و در دربار آنها ملازمت کرده است.
نظر به اشاره بيت هايي که قبلاً بطور نمونه آورديم، ظهيربراي اين حکمدار رساله اي را در نجوم مبتني بر رد نظريات انوري وهمدستان او در مسأله خسوف سال 58 تقديم کرده بود. اما اين پادشاه التفاتي به اين کار ظهير نکرده و او را از التفات خود محروم داشته بود. ظاهراً به همين علت از دربار طغانشاه بيرون شده و به عراق ميرود.
2ـ صدرالدين خجندي:
ظاهراً اين شخص که قاضي القضات آل خجند در عراق بوده است، دومين ممدوح ظهيراست. ظهير اين صدر نيرومند را نير مدح کرده و چندين قصيده وقطعه در ستايش او پرداخته است.[11] ولي در اواخر ازاين ممدوح نيز بنابر نوشته دولتشاه سمرقندي آن آرزويي که داشت، پيدا نميکند. بناءً قطعه يي را في البديهه نوشته به خواجه ميدهد و با رنجش خاطر از دربار وي روي مي تابد و از اصفهان به قصد آذربايجان بيرون مي آيد.
3ـ اتابک قزل ارسلان بن اتابک ايلدگز:
اين اتابک که قدرت زيادي در آذبايجان و نواحي اطراف آن بهم زده بود، از سال 581الي 578 هجري در آذربايجان و عراق کوس سلطنت و استقلال ميکوفت وپيش از آن نيز درعهد اتابکي برادر خود در آذربايجان استقلال داشت. ظهير در مدح او قصايد زيادي دارد. اما بنابر نوشته دولتشاه ظهيرفاريابي در دربار او زياد نمانده است، زيرا قزل ارسلان بررغم ظهير مجيربيلقاني را دوست داشت و در تربيت او ميکوشيد. چنانکه هر هفته او را جامه سنجاب و اطلس بخشيدي و مجير به تفاخر پوشيدن و فضلا آن رعونت را پسنديده نداشتند و ظهير در باب مجير گفته:
گر به ديبا هاي فاخر آدمي گردد کسي پس در اطلس چيست کرم و در عبايي سوسمار
بنابر همين مسايل بود که ظهير از دربار او گريخت و به نزد اتابک نصره الدين رفت.
4ـ اتابک نصره الدين:
اتابک نصره الدين ابوبکر محمد بن ايلدگز که در سال 517 هجري بعد از بر افتادن عمش جاي او را گرفت، به ظهير ارادت خاص داشت. وي ميخواست که ظهيرفاريابي در نزد او باشد و خود ظهير هم بدو متمايل بود. بناءً او از نزد قزل ارسلان گريخته به درگاه او پيوست. ظهير به مدح اين اتابک قدرتمند قصايد زيادي دارد. تا جايي که در ديوان وي 35 قصيده در مدح اين اتابک دارد. ظهير فاريابي هيچيک از معاصران وممدوحان خود را بدين حد مدح نگفته است وا ين خود دليلي است به ارادت او به نصره الدين واينکه در دربار او زيادترين قسمت عمرش را گذشتانده است. اگرچه در يک قصيده شاعر اشاره اي است مبني بر اينکه بر سر شاعر تهمت بيزاري از درگاه اتابک نصره الدين بسته بودند و او کوشيد که اين تهمت را از خود دور سازد و براي اثبات وفاداري خود سوگند ها ميخورد:
زمانه تهمت بدخدمتي نهاد مرا کسي که او نبود آگه از عقيدت من مرا چو فخر به علم است واين علامت جهل خدايگانا گر کشف حال بنده کني در ترا به همه شرق و غرب نفروشم زحضرتت سبب غيبتم همين بودست |
|
که شد زدرگه فرمانده جهان بيزار چون اين سخن شنود باورش کند ناچار کنون کجا برم اين ننگ و چون کشم اين عار زصدق هرچه بگفتم يکي بود زهزار که خاک تودة فاني ندارد اين مقدار که بوده ام بدل آزرده و به تن بيمار |
واين ابيات ميرساند که ظهير مدتي به نسبت آزردگي و بيماري از اتابک دور بوده و اين امر حمل بر بيزاري او از دستگاه اتابک نصره الدين نبوده است.
5ـ طغرل بن ارسلان:
ديگر از ممدوحان او، آخرين سلطان سلجوقي عراق ـ طغرل بن ارسلان(573ـ590) بوده است. اين پادشاه علاوه بر شجاعت ودلاوري که داشت به کار شعر و ادبيات نيز رغبت مينمود. «و در بزم مبر فضلا نکته ها گرفتي و بر شعرا سخن بيفزودي وشعر هاي او برزبان عوام مشهور بود به نظامي عروضي او را بخاطر دانش دوستي و حمايت شعرا و نويسند گان ودانشمندان توصيف مينمايد. به او چند رباعي را نيز منسوب کرده است. از اين سخن معلوم ميشود که خود پادشاه نيز طبع شعري داشته است. ظهير فاريابي اين پادشاه ار نيز در چند قصيده مدح کرده است.
6ـ سپهبد حسام الدوله ابوالحسن اردشير بن حسن:
اين شخص از مشاهير ملوک آل باوند بود. اين سپه سالار هم با طغرل بن ارسلان وهم با سلطان تکش خوارزمشاه دوستي داشت. ظهير اين سپهبد را نيز در طي چند قصيده مدح کرده است. اين سپه سالار در حق شاعر احسان زياد و انعام بيشمار فرمود و ظهير چندي در خدمت او و عاقبت به اجازت او به خدمت اتابک قزل ارسلان پيوسته بود. سپهبد حسام الدوله به ظهير ارادت خاصي داشت، چنانکه حتي بعد ها نيز هداياي به شاعر ميفرستاد، ظهير در يک قصيده اش اين موضوع را ياد آوري مينمايد:
شايد که بعد از خدمت سي سال در عراق نانم هنوز خسرو مازندران دهد
غير از اشخاص ياد شده، ظهير افراد ديگري را نيز مدح گفته، اما آنها آنقدر شخصيت هاي مهمي نبود، بناءً از معرفي شان ميگذريم.
مقام ادبي و علمي ظهيرفاريابي
ظهيرفاريابي از شاعران استاد و قصيده سراي بليغ قرن ششم هجري ويکي از جمله غزل گويان بزرگ آن عصر است که در تحول سبک شعري نقش بزرگي داشته است. طوريکه از بعضي منابع و از اشعار خود شاعر بر مي آيد، او در جواني علوم مختلفه ومتداوله را در زاده گاهش فارياب و بعداً در نيشاپور بخوبي فرا گرفته و به همه علوم و فنون دست يافته بود. چنانکه در دوره طغانشاه برعليه انوري وبرخي منجمين ديگر رساله اي را تأليف و به خدمت آن پادشاه تقديم کرده بود. اينکه او را ملقب به «صدرالحکما» کرده اند نيز ميرساند که در علوم سرآمد همه گان شده بود. در ديوانش نيز تبحر او برعلوم مختلفه ديده ميشود. اگرچه او در مقايسه با انوري و خاقاني ومسعود سعد اصطلاحات علمي و ادبي زياد بکار نميگيرد، ولي وارد بودن او به علوم متداوله از اشعارش پيداست. اما شعر و ديوان او هم در زمان حياتش و نيز بعد از وفاتش چنان در بين مردم مشهور گشت که همه خواستار شعر او بودند، چنانکه شاعري گفته است:
ديوان ظيهر فاريابي در مکه بدزد، اگر بيابي
«بعد از ظهير ناقدان سخن در بارة او چنان غلو و مبالغه داشتند که حتي مقام ادبي او را بر انوري نيز برتري مينهادند. در برخي از تواريخ مسطور است که در زمان اباقاخان، ميان فضلاي کاشان در باب ترجيح و تفضيل شعر انوري وظهير منازعت به وقوع پيوست و مجد همگر را حکم ساخته، اين قطعه را بدو فرستادند:
اي آن زمين وتر که بر آسمان فضل ماه خجسته منظر و خورشيد انوري
جمعي زناقدان سخن گفتة ظهير ترجيح مينهند بر اشعار انــــــــوري
جمعي دگر برين سخن انکار ميکنند في الجمله در محل نزاعند وداوري
رجحان يک طرف تو بديشان نما که هست زير نگين طبع تو ملک سخنوري
مجد همگر در جواب قطعه ذيل را نوشته بود:
جمعي ز اهل خطه کاشان که برده اند ز ارباب فضل و دانش گوي سخنوري
کردند بحث در سخن منشيان نظم تا خود که سفت به در آر و در دري
انوري مناظره شان رفت و در ظهير تا مرا کراست پايــه بر تر ز شاعري
از آب فـــــــارياب يکي عرضه داد او وزخاک خــــاوران دگري از جعفري
ترجيــــــح ميـــــداد يکي مهر بر قمر تفضيل مينمود يکي حور بر پري
انصاف چون نيافت گروه از دگر گروه من بنده ار گزيد نظر شان به داوري
در کان طبع آن چو بگشتم کران کران در قعر بحر اين چو نمودم شناوري
شعر يکي بر آمده چون در شاهوار نظم دگر برآمده چون مهر خاوري
شعر ظهير اگرچه مشتري رسد تير نظم او خاصه که در ثناگري ومدح گستري
طعم رطب اگرچه لذيذ است و خوش مذاق کي به بود به خاصيت از قند عسکري
هر چند لاله صحن چمن را دهد فروغ پهلو کجا زنــــد به بهي ، گل طري
اين است اعتقاد رهيم خوش قبول کن گرتو مقيــــد سخن مجـــد همگري
ميدانم که در قرن ششم به اوحدالدين انوري از شاعران درجه يک محسوب و بعدها بعضي آنرا هم سطح فردوسي و سعدي ميدانستند:
در شعر سه تن پيمبرانند هرچنـــــــد لابني وبعدي
فردوسي وانوري وسعدي
ظهيرفاريابي اگرچه با انوري ابيوردي معاصر بود، ولي چند سالي از انوري جوانتر بود، «علت مقايسه ظهير با انوري آنست که او در حقيقت دنباله روش انوري وهم کسوتان او را که نسل مقدم و معاصر شاعر بوده اند، پيش گرفته و بکمال رسانده دست. سخن او مانند همان دسته از شاعران که انوري مقدم همه است، روان و پر از معاني دقيق است. سخن ظهير در عين آنکه درکمال همه است، روان و پر از معاني دقيق است. سخن ظهير درعين آنکه در کمال لطافت ورواني است، استوار و برگزيده و فصيح وداراي معاني والفاظ صريح ميباشد.خواننده ديوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد مقصد برميخورد و آن موارد هم از حيث غموض و ابهام به هيچ روي به اشعار شعراي معاصر او در عراق وآذربايجان نميرسد.»[12]
در بارة مقام ادبي ظهير وقدرت شعري او از همان سالها تبصره هايي کرده و جدل هياي را براه انداخته اند وتا هنوز نيز برخيها از فصاحت کلام، مهارت وسليقه خاص ظهير، ستايش بعمل مي آوردند. استاد سيروس شميسا دراين باره مينويسد: «دراينجا بي مناسبت نيست، اشاره کنيم که داوري مجدهمگر بين انوري و ظهير و پاسخ او به فضلاي کاشان، مبتني بر قصايد انوري و ظهير است، زيرا آنان به عنوان شاعران قصيده سرا معروف بودند و خود مجدهمگر هم به اين معني اشاره دارد:
شعر ظهير اگر چه سرآمد زجنس شعر با طرز انــــــوري نزند لاف همسري
براوج مشتري برســـــد تيــــر نظم او خاصه که در ثنا گري و مدح گستري»[13]
در اينجا مي بينيم که به نظر استاد شميسا انوري در مدح گستري و قصيده سرايي از ظهير ترجيح دارد ودر غزل به پايه او نميرسد.
برخيها شعر ظهير را بخاطر نداشتن موضوعات متنوع (يعني از لحاظ محتوي) تنقيد کرده و زيبايي هاي شکلي شعرش را در نظر نگرفته اند و در نتيجه او شاعري متوسط معرفي کرده اند. از جمله يان ريپکا مينويسد:
«. . . مجد همگر (وفات 678 هـ) در اين که اشعار او را همرديف سخنان انوري ميگذارد، بيش از حد غلو ميکند. زيرا ظهير فقط صنايع تکامل يافته بديعي را از او اقتباس کرده است. شيوة بيانش نسبت به خاقاني وانوري ساده تر است، ولي با وجود اين، مانند آنها قادر به برانگيختن احساسات نيست.شاعري متوسط است که هنرش تنها مبالغه در فروتني، چاپلوسي است. مدحي که حافظ از او کرده براساس شعري است که اشتباهاً به وي نسبت داده شده، ولي حقيقت دارد که حتي سعدي هم مقدمه هاي غنايي او را اقتباس کرده است.»[14]
بايد گفت که اين نظر پروفيسور يان ريپکا قابل تأمل بوده، آن قدر سخن صواب نيست. چراکه اولاً ظهيرفاريابي هيچگاه شاعر متوسط نيست واگر ازنگاه محتوي وتنوع مضامين به پاي خاقاني وانوري نميرسد، ولي اين مسأله او را به سطح شاعر متوسط به پايان نمي آورد و از سوي ديگر طوريکه استاد شميسا ياد آوري کرده او در غزل بسيار موفق است و دربيان افکار غنايي حتي از هيچ يک از معاصران خود عقب نمي ماند. يعني شعر او از نگاه هنري، در سطح بالايي قرار دارد. اگر چنين نبود، شاعر استادي چون مجد همگر او را با انوري مقايسه نميکرد وشاعران بزرگي چون سعدي، حافظ از او تقليد و توصيف نميکردند. او بمثابه شاعري داراي سبک خاص توجه بيشتري به ايراد معاني لطيف و الفاظ نرم وهموار درغزل ادامه داد و در اين راه ازهمه متقدمان پيش افتاد، تا جايي که ميتوان گفت ظهير فاريابي واسطه ميان انوري وسعدي در تکامل غزل ميباشد.به همين سبب سعدي از وي تتبع کرد، وبرخي از ابيات او را جواب گفته است:
هزار توبه شکسته است زلف پر شکنش کجا به چشم درآيد شکست حال منش
( ظهير)
وسعدي گفته است:
رها نميکند ايام در کنار منش که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
حافظ نيز به او بي توجه نبود:
مرا اميدوصال تو زنده ميدارد وگرنه بيتو نه عيشم ماند ونه اثرم
(ظهير)
وحافظ گفته است:
مرا اميد وصال تو زنده ميدارد وگرنه هر دمم ازهجر تست بيم هلاک
و بيت زير نيز حاکي از توجه حافظ به ظهيراست:
چه جاي گفته است خواجو وشعر سلمان است که شعر حافظ شيراز به ز شعر ظهير
در اينجا مي بينيم که حافظ خود را با ظهير مقايسه ميکند. اين ميرساند که او نيز به قدرت شعري ظهير آگاه بوده است. ظهير فاريابي با سبک سهل وممتنع و شگرفي که داشت، بعد ازخود مورد تقليد بسياري از شاعران بعدي واقع گرديد. نه تنها معاصران شاعر، بلکه در سده هاي بعدي نيز برخي ازشاعران به شعر او نظر داشته اند. به خاطر نشان دادن تأثير پرقوت وي يک غزل او را با غزل يکي از شاعران قرن دهم هجري ـ بيرام خان خانان مورد مقايسه قرار ميدهيم. دراين غزل تأثير پذيري اين شاعر از ظهيرفاريابي بخوبي ديده ميشود:
به نزد نسيم اعتباري ندارم به غير از شقايق که با داغ رويد به چشم نيارد صبا خاک کويش پس از مرگ، گل بر مزارم ميفشان چو آيينه باخلق صافي ضميرم ظهير ازتو خواهم شدن در کناري |
خبر از خزان وبهاري ندارم پس ازخود دگر يادگاري ندارم بسي شد که قدر غباري ندارم که پرواي بانگ هزاري ندارم دگر با بد ونيک کاري ندارم که از آب خشمت کناري ندارم |
از محمدبايرام خان خانان:
نگارا! به غير تو ياري ندارم چنان اختيار وفاي تو کردم زعشقت مرا اختيار تمام است زبد نامي تست انديشه ورنه اگر از تو پرسند تعظيم بيرام |
به جز فکر وصل تو کاري ندارم که ديگر بخود اختياري ندارم دگر پيش تو اعتباري ندارم ز رسوايي خويش عاري ندارم بگو: مثل او خاکساري ندارم |
ظهير در غزل سرايي توانايي خود را بخوبي نشان داد و درواقع راه و روش انوري را کمال بخشيد و راه را براي شيوا ترين وناب ترين غزل هاي فارسي به قلم سعدي وحافظ هموار کرد. شيوه وي در غزل بر نرمي و روشني و صميميت استوار است، گويي ظهير چنان که خود يکبار اشاره کرده است. چنين غزل را از همه قالب هاي شعر برتر ديده وبيشترين کوشش خود را به خلق معاني لطيف غنايي متوجه کرده است و درواقعت در مسير تکامل غزل عاشقانه فارسي جايگاه عمده به خود اختصاص داده است.
شعر ظهير از نگاه هنري، سلامت بيان، رواني، فصاحت، رسايي سخن، عذوبت کلام و تصوير پردازي در سطح بالايي قرار دارد. او در تصوير مناظر طبيعي، حالات باطني، احساسات وعواطف دروني و توصيف زيبايي هاي معشوق مهارت ويژه يي دارد. اگر درست است که شعر او حاوي ستايش هاي بجا ونابجا زياد است و در ستايش اغراق آميز ممدوحان چندان پيش رفت که حتي سعدي نيز بر او خرده گرفت، اين روش سنت شعر وشاعري روزگار او بود. اگرچه در شعر او نبودن پرخاش ، هجو، اشاره به آيات واحاديث تاريخ روزگار او نسبت به خاقاني و انوري و ديگران کمتر است. اما او درکشف تشبيهات تازه، ساده گويي و زيبايي تعابير وتوصيف هاي دل انگيز وشگرف بي نظير است و از طرف ديگر چنين نيست که در شعر او استفاده از آيات واحاديث، اصطلاحات علمي وتصوفي ومعلومات تاريخي واجتماعي نيامده باشد. بلکه اينها وديگر مسايل درشعر او آمده، ولي نظر به برخي از شاعران آن عصر کمتر بوده است که در اين مورد در بخش ويژه گيهاي شعر او بحث خواهيم کرد.
دراينجا به خاطر مشاهده زيبايي هاي شعر او يک غزل ويک تشبيب قصيده او را بطور نمونه مي آوريم:
خيالش تا سحر با من به يک پيراهن است امشب نظر برهرچه اندازم به چشمم گلشن است امشب
سحر ازخانــــه گويــــا عزم بيرون آمـــدن دارد اگر در نفس باشــــــم تا سحر بامن است امشب
نه بندد در برويم تا بزم خــــود دهـــــــد جايم نميداند چه زايد صبحدم آبستن است امشب
کنون کز ترکش آهم خدنگ فتنه مي بارد بگو آيد به ميدان هرکه با من دشمن است امشب
شکستم توبه را از لبش شکن برزلف او ديدم دل زاهد شکست از من چه بشکن بشکن است امشب
نيم شوق مي گويا گشاد از رخ نقابش را که عکس اش پرتو افگنده است برمن روشن است امشب
ظهيراز مصرحسن او نسيم صبح مي آيد مشام شوق من بربوي اين پيراهن است امشب
تشبيب يک قصيده:
سپيـــــده دم چو زنـــــد ابرخيمه درگلزار گل از سرا چه خلوت رود به صفه بار
زاعتدال هــــوا حکم جانـــــور گيـــــرد اگر بـــــه نوک قلم صورتي کنند نگار
نوري خارکن از عندليب نيست عجب که مدتي سروکارش نبود جز با خار
چه حالتي است که مرغان همي زنند نوا چه موجبي است که گلها همي کنند نثار
هنوز سرو تهي درنيامده است به رقص چرا بدست زدن خوش برآمده است اخبار
عروس باغ مگر جلوه ميکنـــــــد امروز که باد غاليه ساي است و ابرلولو بار
حکيم وار زشــــــاخ درخت بلبل را فروغ آتش گل کرد عاشق وار
هنوز ناشده روشن زنبد مهر چو شاهدان خط سبزش دميد گرد غبار
نهاده نرکس رعنا بخواب مستي سر هنوز ناشده از چشم او نشان خمار
جهان بدين صفت از خرمي مجلس شاه دراو چنانکه در اثنا سال فصل بهار
سبک شعري ظهير فاريابي
مختصات شعري ظهيرفاريابي از نظر بيان زبان, همان زبان سبک خراساني است و خصوصاً در قصيده , اما از نظر فکر , به ويژه از نظر مختصات ادبي تحول شگرفي را نشان ميدهد, بطوريکه حتي سبک شعر اوايل و ميانه قرن ششم در مقايسه با شعر او همان سبک قديم خراساني جلوه ميکند بناءً سبک شعري او از سبک شاعراني مانند: ناصر خسرو, سنايي, شيخ عطار, مسعود سعد جمال الدين وکمال الدين, ابوالفرج روني و عمعق بخارايي تفاوت ميکند. بطور کلي از نظرتحول درفکر و مختصات ادبي شعر ظهير فاريابي در اوج تکامل شعري قرن ششم قرار دارد. به خاطر شناخت سبک شعری او یک قصيده ظهير فاريابي را در اينجا مي بينيم .اين قصيده او شعر جالبي است . نه تنها از نگاه هنري يکي از قصايد خوب اوست, بلکه از نگاه محتوي و مضمون نيز يکي از قصايد غرابي او بشمار مي آيد . اين قصيده ظهير فاريابي تصوير تمام نمايي است از وضع شاعران آن دوران و وضع عمومي جامعه آن روزگار . اينگونه مضامين اگرچه درشعرسخنوران ديگراين عصر مثل: اميرمعزي , چاقاني , انوري, اميرالدين , مجبر و ديگران نيز ديده مي شود, اما اين قصيده ظهير مفصل ترين نوع چنين شعري است که از کسادي بازار شعر, خصوصاً قصيده حکايت مي کند بهتر است که اين قصيده او را مکمل در اينجا نقل کنيم:
مرا ز دست هنرهاي خويشتن فرياد که داردم به دگرگونـــه هريکي ناشاد
بزرگتر زهنر درعراق عيبي نيست زمن مپرس که اين نام برتو چون افتاد
هنر نهفته چو عنقا بماند، زانکه نماند کسي که باز شناســـد هماي از خاد
تنم گداخت چو موم از عنا درين فکرت که آتش از چــــه نهادند در دل پولاد
چمن چگونه بپيراست قامت عرعر صبا چگونه بياراست طره شمشـــاد
دلم چه مايه جگر خورد تا بدانستم که آدمي زچه پيدا شد و پري زچه زاد
کمينه مايه من شاعريست خود بنگر که چند گونه کشيدم زدست او بيداد
و ليک هيچم از اين درعراق ثابت نيست خواه در همدان گير و خواه دربغــــداد
مراکه چون هنر خويش نيست چندان بخت خوشا فسانه شيرين وقصـــــه فرهاد
تنعمي که من از فضل درجهان دیدم همين جفاي پدر بود وسيلي استاد
به پيش هرکه از او ياد ميکنم حرفي نميکنـد پس از آن تا تواند از من ياد
زجنس شعر غزل بهتر است و آنهم نيست بضاعتي که توان ساختن برآن بنياد
بناي عمر خرابي گرفت , چند کنم ب رنگ و بوي کسان خــانه هوس آباد
مرا از آن چه که سيمين بريست درکشمير مرا از آن چه که شيرين لبي است در نوشاد
برين بسند کن ازحال توهيچ مپرس که شرح دردل اين نميتـــــــوانم داد
بهمين گلي که مرا بشگند از و اينست که بنده خوانم خود را و سرو را آزاد
گهي لقب نهم آشفته زنگي راحور گهي کس خطاب کنم مست و سفله اي را راد
هزار دامن گوهر نثار شان کردم که هيچ کس شبه درکنار من ننهاد
هزار بيست بگفتم که آب از و نچکيد که جز ز ديده دگرآبم ازکس نکشاد
در ين زمانه چو فرياد رسي نمي يابم مرا رسد که رسانم به آسمان فرياد
ا گر عنايت شاهم چوچنگ ننوازد چونار حاصل فرياد من بود همه باد
سرملوک زمانه که هست بر در او هزار بنـــده چـــاکر چو کيقباد و قباد
خدايگان که بود نسبت معالي او حساب هفت فلک چـــون يکي است از هفتاد
امل زغبت او در سخا همي نازد چــــو دريگان عروس از حريفي داماد
فلک زبار بزرگيش عاجز است و رسد که اين ضعيف نهاد ست وآن قوي بنياد
قضا مقر شد, آنجا که حکم تو بنشست بپاي طاعت و خدمت ببايدش ايستاد
چو حد محمدت اينجــــا رسيد وقت دعا خدايش درهمه حالت معين و حافظ باد
به نظر استاد شميسا در قرن ششم هجري به سبک شعري مروج بود:
1ـ سبک خراسان، هنوز کساني مانند اميرمعزي، اديب صابر و … کم وبيش به همان سبک کهنه قصيده ميگفتند، اينها نقش مهمي نداشتند.
2ـ سبک آذربايجاني که در غرب ايران کنوني و آذربايجان معمول بود. و نماينده گان مهم آن: خاقاني، نظامي، مجيربيلقاني و فلکي هستند. اين سبک اگرچه بنياد زبان آن همان زبان کهن خراسان است اما از نگاه فکر و مختصات ادبي بيشتر به سبک عراقي شبيه است.
3ـ سبک بينا بين: سبکي است بين خراساني وعراقي که بعد ها از اين سبک، مکتب عراقي بوجود آمد. نماينده گان مهم اين سبک انوري ابيوردي و ظهيرالدين فاريابي هستند. شاعران اين دوره، دو جنبه يي هستند هم قصيده، ميگويند وهم غزل. غزل آنان متمايل به سبک عراقي و قصيده شان متمايل به سبک خراساني .
قصيده پردازان دورة غزنوي از قبيل:عنصري، فرخي، منوچهري وديگران غزل پرداز نبودند، غزل هايي هم که در ديوان آنها ديده ميشود، معلوم نيست غزل است يا تغزل.[1]
برخي از دانشمندان، منوچهري دامغاني را «شاعرشب» ناميده اند، بخاطر ا ينکه شاعر موصوف در تشبيب قصايد شب را زياد توصيف مينمايد. برعکس ظهير فاريابي را بايد «شاعرسحر» يا «شاعرسپيده دم» بايد ناميد، زير ظهير در قسمت تشبيب اکثر قصايد خود به توصيف خود به توصيف سحر و صبح مي پردازد. در اينجا مطلع هاي قصايدي را ذکر ميکنيم که در آنها به وصف سحر و صبح پرداخته است:
سيپيده دم چوشد محرم سراي سرور شنيدم آيت توبوا الي الله از لب حور
سپيده دم چو زند ابر خيمه در گلزار گل از سراچه خلعت رود به صفه بار
صبح دگر از مشرق اقبــــــال برآمد در گلشن ايام نسيم سحر آمد
سپيده دم چو صبــــــــا مژده بهار دهد دم هــــوا مــــدد نافه تتار دهد
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ زمانـــــــــه تيز کند ناله مرا آهنگ
سحر چو تافت ز درياي خاوران گوهر زمانه کرد به درج فلک نهان گوهر
دوش آوازه در افگند نسيم سحري که عروسان چمن راست گه جلوه گري
صبحدم ناله قمري شنو از طرف چمن تا فرامــــوش کني محنت دور قمري
چون بر فراخت خسرو سيارگان علم در خاک است گشت سرا پرده ظلم
صبح دم گرفت جهان تو چرا از آن کاندر هواي شاه نزد جز به صدق دم
در قصايد سبک خراساني قوانين و معيار هاي موضوعه اين قالب شعري اکثراً مراعات ميشده است. اين قوانين چنين بوده است که شاعر نخست قسمت تشبيب قصيده ار که عبارت از توصيف مناظر طبيعت، زيبايي هاي معشوق و يا موضوعات ديگر وضعي بود، ميسراييد وبعداً طي يک بيت از تشبيب به مدح که هدف اصلي شاعر بود، ميگذشت که اين بيت يا ابيات را در «شريطه» ميگفتند وبه مدح ممدوح ميپرداخت و در آخر نيز دعائيه يي را بجا مي آورد. در دورة مکتب خراساني اين ترتيب، قاعده شده بود براي قصيده، ولي ظهير فاريابي که در اواخر قرن ششم هجري ميزيست، اين قانون را در زياد ترين قصايديش مراعات نکرده، بلکه در برخي از قصايدش بدون مقدمه و تشبيب راساً به مدح مي پردازد. اگر چه اين روش در شعراي قبل از او (خصوصاً ناصرخسرو) نيز ديده ميشود. اما در ديگر شاعران آن عهد اين قاعده زياد ديده نميشود. بطور نمونه به چند مطلع قصايد ظهير توجه ميکنيم که در آنها مستقيماً به مدح ممدوح ميپردازد:
نشست خسرو روي زمين به استحقاق فراز تخت سلاطين مــــدار ملک عـــــراق
برد گوي دولت از شاهان گيتي سربسر شاه بوبکر آنکه ملکش هست ميراث پدر
سرير سلطنت اکنون کند سرفرازي که سايه بر سرش افگنــــد خسرو غازي
نوبت ملک شها به هفت گردون ميزنند ملک عالم را بتو فال فريدون ميزنند
از خصايص شعر ظهير ديگر آنست که او نه تنها در قالب قصيده و قطعه، بلکه در مثنوي نيز مسايل مدحي را گنجانيده است. در ديوان او مدحيه هاي زيادي است از قالب مثنوي استفاده کرده که جالب توجه است:
و يا در مدح قزل ارسلان ميگويد:
اي به رخ رشک ارغوان وسمن تا به هجر تو مبتلا شده ام منکه از خدمت دور شدم |
هيچ داني چه آيد از تو بمن باغم محنت آشنا شده ام چه عجب گر زجان نفور شدم |
ظهير فاريابي وشعر مدحيه:
مدح وتوصيف يکي از معاني گسترده شعر دري از آغاز پيدايش آن بوده است. در آغاز کار (عهد ساماني وغزنوي) مدح با بيان و برجسته کردن صفات نيکويي که واقعاً درممدوح وجود داشت، آغاز شد و شاعر اهتمام داشت که در هنگام ستايش ممدوح خويش سخن نگويد که کسي آنرا منکر شود و وي ار گزافه گوي ومدعي متملق و چاپلوس پندارد. اما رفته رفته مدح اين خاصيت خود را از دست داد وچون طبع بشر مايل به ستايش است، شاعران از اين نقطه ضعف پرورندگان و حاميان خود استفاده کردند و ممدوح خود را به آسمان برين بردند و براي جلب رضاي او، ستايش و مدح را به حد غلو و اغراق رسانيدند . کار در اين زمينه بجايي کشيد که شاعران يکديگر را مورد اعتراض قرار دادند و از گزافه گويي هاي يکديگر اظهار شگفتي و حيرت کردند.[2] اينگونه اغراق گويي نه تنها در دوره ظهير فاريابي، بلکه د دورة پيش نيز مروج بود، غضايري رازي در مدح سلطان محمود غزنوي چنين ميگويد:
صــــــواب کرد کـــه پيدا نکر هردو جهان يگانه ايزد دادار ، بي نظير وهمــــــال
وگرنه هر دو جهان را کف تو بخشيدي اميد بنده بنده نماندي به ايزد متعال
وشاعر مداحي چون عنصري به اين زياده روي واغراق بيحد او چنين اعتراض ميکند:
نگاه دار تــــو در خدمت ملــــــوک ادب به جد گوش مده عقل را به هزل و هزال
زيادتي چه کني گان به نقص يار شود کزين سبيل نکوهيده گشت مذهب غال[3]
در دورة ظهيرفاريابي شعر مدحي به حد افراط غلو و اغراق رسيده بود، در اين عصر علاوه بر غلو و اغراق فوق العاده، مضامين قصيده نيز بسيار متنوع است و تمام صفات وملکات فاضله انساني از قبيل جود وسخاوت و جوانمردي گرفته تا حلم و وقار، عفو بخشش، شجاعت و دليري، زيرکي و هوشياري و ديگر سلوک نيک، به ممدوح نسبت داده ميشود و فتح نامه هاي پر از آب و تاب و قصيده هاي غرا در بارة جهانگشايي هاي ممدوح ودر ذم دشمنان او سروره ميشود. در شعر ظهيرالدين فاريابي نيز همه اين صفات را ميتوان بخوبي ديد. اگرچه در دوره او قالب رايج و معمول «قصيده» است، اکثريت شاعران اين دوره قصيده سرا هستند. در دورة سلجوقي نيز قالب قصيده هممچنين برتري خود را نسبت به ديگر قالبهاي شعري حفظ کرده بود بيشتر، بلکه تمام شاعران اين عهد، اعم از آنکه در قرن پنجم ميزيستند و يا در قرن ششم زنده گي وفعاليت شاعري داشتند، قصيده سرا بودند. ظهير نيز بنابر همين امر، بيشتر شاعر قصيده سراست، اما غزل هاي نابي نيز دارد.
در اين دوره قصيده از ساده گي به سوي تکلف و تصنع سير ميکند. شاعران بريا عرضه هنر ومهارت و استادي خود در شعر به انواع تصنعات از قبيل: استفاده از آيات واحاديث وامثال عربي وفارسي، اصطلاحات علوم مختلف و معلومات علمي، و کاربرد بيشتر و پيچيده صناعات ادبي و استفاده از رديف هاي اسمي وفعلي و بيرون آمدن از مضامين اينگونه شعر هاي مردف را نشان قدرت طبع ومهارت خود مشمردند. البته سليقه شخصي شاعران نيز در اين امر بي تأثير نبود. بدين معني ک با وجود سير تدريجي و کلي قصيده بسوي تصنع و پيچيدگي، طبع بعضي از شاعران بازهم به سادگي و رواني متمايل است. ظيهرفاريابي اگرچه در اواخر قرن ششم زندگي کرده است، ولي اين تمايل در شعر او ديده ميشود. قصايد او نسبت به قصايد خاقاني انوري اميرمعزي و ديگران دشوار و مصنع نيست. مثلاً تعداد قصايد مردف او در مقايسه با شاعران ياد شده کمتر است وصناعات ادبي از قبيل: تشبيه، استفاده، کنايه و مجاز را نيز ساده تر از آنها بکار برده است.
يکي ديگر از خصايص شاعران قصيده سراي قرن ششم اين بود ک برخلاف شاعران سده هاي گذشته، تشبيب قصايد خود را در موضوعات مختلف مي پرداختند. مثلاً شاعران سده هاي گذشته تشبيب را به توصيف مناظر طبيعي و مضامين غنايي اختصاص ميدادند، اما در اين عصر شاعران در قسمت تشبيب قصايد نه تنها توصيف وغنا، بلکه بيان مسايل علمي يا لغز و چيستان و ديگر مسايل نيز ميپرداختند. اما اين خصوصيت در قصايد ظيهر کمتر ديده ميشود. او قصايد خود را معمولاً با توصيف يا تغزل آغاز مينمايد و يا اينکه بدون تشبيب به مدح مي پردازد.
در دوره اي که فاريابي ميزيست مديحه سرايي به حد اعلاي غلو واغراق خويش رسيد. شاعران براي جلب رضاي ممدوح خويش حق را باطل و باطل را حق جلوه ميدادند و حق را زشت و زشت را خوب وانمود ميکردند. بدين ترتيب در ميان صنايع ادبي، صنعتي بنام«اغراق در صنعت» پديد آمد. در اين عصر شاعري که در مداحي و گزافه گويي و مبالغه در بالا بردن سطح تملق و تعريف وتوصيف بي وجه و خالي از حقيقت و دور از ذهن پيش ميرفت، هنرمند تر و استاد شناخته ميشد. ظهير از جمله همين شاعران مداح است که مدح را به انتهاي درجه و غلو و اغراق رسانيده اند. به هر حال ظهير فاريابي از نماينده گان مهم شاعران مداحي است که مدايح اغراق آميز در ديوان او زياد ديده ميشود. تقريباً همه قصايد او مدحيه است. اگرچه در مدحيه ظهير همه توصيف و ستايش از پادشاهان وامرا است. ولي در بعضي از قطعات او گاهي در کنار مدح، خطاب او به گردنکشان و زورمندان که شامل سخنان بند آميز است، نيز ديده ميشود.
ظهيرفاريابي و قالب غزل
ميدانيم که تاقرن هفتم غزل سرايي در ادبيات فارسي آنقدر رواج نيافت. در قرن ششم هجري که آخر ديوان هاي شاعران قصيده سراي اين عصر کم وبيش به چند غزل بر ميخوريم که بعضي از آنها نيز صورت تغزل دارد و پيداست که شاعر آنرا سروده است تا در موقع مقتضي قصيده اي بدان وزن وقافيه بسازد و يا برعکس اين ابيات قسمت تشبيب قصايدي است که اصل قصيده از بين رفته وقسمت تشبيب آ برجاي مانده است. ولي بايد گفت که در قرن ششم سه نفر از شعرا در غزل سرايي نقش بسزايي دارند، اين شاعران: حکيم سنايي ظهيرفاريابي و انوري ميباشند.
نخستين شاعري که غزل سرايي در ديوان وي رنگ و رونق خاص مي يابد، ظهير است که قسمت مشابه از ديوان وي وي غزل هاي شيوا، روان و دلنشين است. بعضي از اين غزلهاي در حد اعلاي لطافت و رواني است، چنانکه ممکن باغزل هاي شيخ سعدي ويا حافظ که در دورة رواج غزل ميزيستند، برابري کند.
پرداختن به غزل و سرودن غزل هاي بسيار يکي از ديگر از مختصاتي است که پايه امتياز ظهير از ديگر استادان قصيده سرا و پيروان سبک خراساني است. اين ويژگي ترکيب ديوان وي را به ترکيب ديوان شاعران سده بعدي ماننده ميکند و آغاز شدن تحولي را در شعر فارسي نويد ميدهد. در ديوان ظهير در برابر( ) قصيده به تعداد ( ) غزل وجود دارد. از اين باعث وي نخستين شاعري است که چنين نسبتي بين قصايد و غزل هايش موجود است. از اين حيث از ميان معاصران او تنها انوري با وي قابل مقايسه است. پيش از انوري هيچيک از شاعران سبک خراساني نيست که تعداد غزل هاي آنها قابل مقايسه باشد. مثلاً در ديوان امير معزي 461 قصيده در برابر 59 غزل وجود دارد و آنهم اشعاري که بيشتر به تغزل شبيه است. در ديوان ابوالفرج روني در برابر(103) قصيده وقطعه فقط سه غزل وجود دارد. در ديوان هاي ارزقي هروي ولامعي گرگاني اثري از غزل نيست.[4]
چنانکه ميبينيم، ظهير فاريابي نه تنها شاعري است که در بين معاصران خود غزل بسيار گفته است، بلکه غزل را به شيوه مصطلح سروده است. بناءً در تحول اين قالب نقش اساسي را بازي کرده است. او از جمله شاعراني است که ديوان وي در حد مشترک و درعين حد فاصل است بين استادان پيرو سبک خراساني و هواداران سبک عراقي قرار گرفته است.
در غزليات ظهير انديشه ها و افکار غنايي به بهترين صورت در حد رسايي و بلاغت و بطور روان وساده به نگارش آمده اند. زبان غزل هايش نسبت به قصايدش لطيف تر وملايمتر بوده، اوزان آنها نيز نسبت به قصيده هايش رقصان و آهنگين اند. او اوزان زيادي را درغزل هايش بکار گرفته است. اما يک نکته را بايد تذکر داد ک وزن برخي از غزلهايش به وزن قصايد مانند بوده، از نگاه آهنگ و موسيقي بعدي قصايد او را به مشام ميرسانند.
در غزليات ظهير نسبت به قصيده هايش تنوع مضامين ديده ميشود. قصيده هايش همه در موضوع مدح و توصيف اند، ولي درغزل هايش افزون بر افکار غنايي و توصيف زيبايي هاي معشوق و عشق دنيوي، برخي مسايل تصوفي، اجتماعي و افکار تربيتي را نيز مطرح مينمايد. به اين ابيات توجه کنيد:
مردمان بيمــــروت از بهــــائم کمترند زهر انسان پاد زهر خاصه حيواني بود
اي ستمگر دست کوته کن زمظلومان چرخ داده بر باد فنا بنياد قوم عاد را
و يا به اين ابيات توجه کنيد که مسايل، تعابير و مصطلحات تصوفي را به نحو خوبي استفاده کرده است:
از هرکه سراغ تو من از خواب گرفتم در عالم وحدت اثرت هست نمايان نه مومنم به طريقت نه کافرم در عشق نيامدم به حريم تو بي وضو هرگز به قاف قرب وقرار قناعت آراميد |
حرفي که شنيدم خبري بيخبری داشت هرچند در اينجا اثر بي اثري داشت مرا به سبحه و زنار و نارسايي بود نشسته رو بهم از گرد بينوايي بود خوشا سري که در او فاقه گدايي بود |
استفاده شاعر از معلومات رايج عصر خويش
يکي از راههاي تکامل يافتن شعر وتنوع بخشيدن به معاني و مضامين شعري اينست که شاعران براي رونق دادن به شعر خود ونشان دادن مهارت وتوانايي شان از مصطلحات و مباحث علوم گوناگون، افسانه هاي ديني وملي، وقايع تاريخي آيات و احاديث، اخبار و امثال استفاده کنند و آنها را در شعر در آورد، و تا آن اندازه که از اينگونه اصطلاحات ومعلومات ميتوان براي زيبا تر ساختن شعر و نو آوري در آن استفاده کردـ سود جويند.
ميگويند، شعر شاعر نغمه آزاد روح شاعر است، بنا براين خواه ناخواه اطلاعات علمي و ادبي شاعر، محيط تربيتي واجتماعي او وحوادثي که در ذهن وي اثر کرده است، در شعر او وارد ميشود. بنابر اين وارد شدن اطلاعات علمي و ادبي و وقايعي که شاعر دردوران حيات خويش شاهد آن بوده است، در شعر آنها امر طبيعي وعادي است اما گاه افزون براين امر طبيعي بعضي از شاعران به منظور تفنن وطبع آزمايي يا عرض هنر و نشان دادن چيره دستي واستادي و وسعت اطلاع خويش ميکوشند تا با وارد کردن اينگونه اطلاعات درشعر خويش آنرا از شعر گذشتگان و معاصران خويش ممتاز کنند. در اين دوره انوري و خاقاني و بعضي از شاعران ديگر در اين خصوص در کار برد اصطلاحات و تعابير علمي و ادبي قابل ذکر اند، اما ظهير فاريابي با اينکه در علوم متداوله احاطه کامل داشت ولقب «صدرالحکما» را داشته است، اما مثل خاقاني و انوري از اطلاعات علمي و ادبي خود به به نحو غير طبيعي استفاده نکرده ودر ديوان وي اينگونه اطلاعات زياد نيست، بلکه از اينگونه اطلاعات بصورت متوسط استفاده کرده است، در ذيل برخي از مثالها از ديوان وي اشاره ميشود:
ترا به حبل متين است اعتصام چه باک اگر گسسته شود رشته سنين و شهور
در اين بيت به آية شريفة: « واعصمو بحبل الله …» اشاره شده است.
استفاده از اصطلاحات نجومي:
عقل است بر سر آمده از کاينات و او هم پايمال شهوت و دستخوش هواست
حال نبات اگرچه نگفتم برين قياس ميدان و ميگذر که ذبول از پس ماست
اساس عدل تو در عالم آنچنان بادا که مهر ماه شوند ايمن از کسوف ومحاق
از قعر عرش را زمعاليت کنگره حزم تو کرد مرکز آفاق دايره
از طلعتت نجوم افق را مطالعي در منظرت سعود فلک گشت ناظره
چون مفتي ضمير تو گيرد قلم بدست بر خيس به زمين زند از رشک مجيره
ز طول و عرض جهات کمال او صد ر مهندسان فلک معترف شــــــده به قصور
زهي دقايق نطقت خفي چو جرم بها وليک گشته چو خورشيد در جهان مشهور
اشاره به ادب عرب، نقل مضمون از اشعار عربي، آوردن نام پهلوانان و شاعران بزرگ و کتب معروف عربي و قبيله هاي عرب و بالاخره آوردن لغت هاي دشوار و مهجور عربي نيز از مختصات شعر اين دوره است وبعضي شاعران چون ناصر خسرو، خاقاني وانوري در آوردن اينگونه مطالب قابل ذکر اند. اما ظهير فاريابي در اين شيوه نيز راه وسط را اختيار کرده ، اينگونه مطالب درشعر او کمتر ديده ميشود. او در جاهايي که مناسب ديده از اينگونه مطالب استفاده مينمايد، ولي به خاطر تفنن و خود نمايي اين کار را انجام نميدهد.
از نگاه کار برد صناعات ادبی:
ظهيرفاريابي از اينکه در اواخر قرن ششم هجري ميزيسته، بناءً بر عکس برخي از شاعران سبک خراساني، صناعات ادبي را زياد تر بکار ميگيرد. بين کلمات شعر او چون حافظ و سعدي، پيوند هاي لفظي ومعنوي متعددي است. چندين رشته طلايي واژه ها را بهم پيوند کرده است و او چون مجسمه ساز ماهري، هر طوري که دلش خواسته ، از آنها استفاده کرده است. او احساسات خود را صادقانه و صريح بيان ميکند و خواننده مي پذيرد که حقيقت را ميخواند.
کلام ظهير بسيار رسا، فصيح و روان است. او غير از محسنات بديعي و بياني به موسيقي کلمات نيز نظر داشته است، کلماتي که بکار ميگيرد، بسيار لطيف، رنگين و بافت کلمات آهنگين و موسيقايي، به اين بيت توجه کنيد.
شکوه شهر شاهين همتش بشکست دل عقاب سپهر از بلند پروازان
در بيت تکرار حرف «ش » موسيقايي خاصي را به شعر بخشيده است. سخن او مانند بعضي از معاصرانش چون خاقاني وانوري پيچيدگي ندارد. صناعات ادبي را در جاهاي اشعارش بصورت مناسب استفاده ميکند. در اشعار او صنايع زيادي بکار رفته وشاعر به خاطر گيرايي سخنش از آنها کار گرفته است، ما در اينجا بخاطر جلوگيري از اطاله کلام به برخي از صناعات ادبي که از اشعار او بسامد بالايي دارد ودر حقيقت سبک شعري او را مي سازد، اشاره ميکند:
1ـ مبالغه:
صنعت ادبي که زياد تر در اشعار او ديده ميشود، مبالغه است. او هم در قصايدش وهم در ديگر قوالب شعري اين صنعت را بسيار ماهرانه و با ظرافت خاصي استفاده مينمايد، به اين ابيات توجه کنيد:
تيري که همت تو گشاد از کمان حکم از پشت هفت جوشن گردون گزار کرد
تيغت که باغ ملک بر آتش نهاده اند روي زمين زخوان عدو لاله زار کرد
بس پيل مست را که نهيبت فرو بشست بس شير شرزه را شکوهت شکارکرد
اي جهانگير آفتابي کاستانت در دو قطر قطري اندر باختر قطري به خاور يافتند
در حساب طالع تو چيست ميزان تا رسد کارتفاع آن رصد بالاي اختر يافتند
نعل ميبينندروزي مرکبانت را به روم حلقه اي گم شد ازآن در گوش قيصريافتند
اين صنعت تقريباً در تمام قصايد او و نيز در قطعات و غزلياتش نيز ديده ميشود. گاهي ظهير اين صنعت را تا سرحد غلو واغراق نيز ميرساند، چنانچه ميگويد:
فرياد من زطارم گردون گذشت ونيست امکان آنکه زحمت آن آستان دهد
نه کرسي فلک انديشه نهد زير پاي تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
در موضعي که چون دم روح القدس زند نصرت هماي رايت او را روان دهد
تيغش زکله سر بيمغز دشمنان نسرين چرخ را چو هما استخوان دهد
بيرون زکاينات پرد صد هزار سال سيمرغ وهم تا ز جنابش نشان دهد
ويا
برنردبان رفعت تـــــــو وهم کي رسد تا صــــد هزار پايه پنــــــدار نشکند
تويي که همت تو آن فراخ حوصله است که دو کون بيک لقمه در دهان افگند
به همين جهت بود که شيخ سعدي او را مورد اعتراض وملامت قرار ميدهدو به وي بجاي مداحي و گزافه گويي هاي معمول شاعرانه، هدايت ممدوح و اندرزگويي را پيشنهاد ميکند:
چه حاجت که نه کرسي آسمان نهي زير پاي قزل ارسلان
مگو پــــاي عزت بر افلاک نــــــه بگو روي اخلاص برخاک نه
به هرحال، ظهير از اين صنعت ادبي، زيادترين استفاده را کرده است که به خاطر مشاهدة آن بايد به ديوانش مراجعه کرد.
2ـ مفاخره:
مفاخره يکي از شيوه هاي رايج در شعر اين دوره است، خصوصيات مفاخره اگرچه در نزد همه شاعران يکسان نيست، ولي اين نفي در نزد تقريباً همه شاعران ديده ميشود. در اين عصر حماسه جاي خود را به مفاخره ميدهد. از بين شاعران اين عهد خاقاني شرواني بسيار به اين معني پرداخته و از مهارت و استادي خود بارها ياد آوري و مفاخره ميکند. ظهير نيز خود را برتر از ديگران ميداند و به قدرت و نيروي شاعري ومهارت خود مي نازد:
سحاب را زبراي نثار موکب گل جهان غاشيه اقران زفخر بردوشم
به مدح وهجو همه کس پي شکايت و شکر چوآفتاب بتابم چو بحر بخروشم
در اين بيت هاي او نيز مفاخره لطيفي است:
سخنم خود معرف هنر است چون نسيمي که آيد از گلزار
زان چو تيغم زبان گشاده که تا گوهر خويشتن کنم اظهار
گرچه يک شخصم از ره صورت دارم از علم لشکر جرار
رکن هاي سرير دانش من همچو ارکان عالم است چهارشنبه
تازي و پارسي وحکمت وشرع اين دو اشعار دارم آن دو اشعار
شعر من نيست آن بضاعت ها که به يک جايگه شود پرکار
بلکه از حد بلخ تا در مصر گرم کرده است نظم من بازار
آفرينش همه گواه من است که ندارم در آفرينش يار
3ـ تلميح:
تلميح به مسايل علمي (نجوم، طب، فلسفه . . .) به واقعات تاريخي به نام رجال بزرگ ومشهور وديگر مسايل نيز در شعر او زياد است. شاعر با استفاده از اين صنعت، تصاوير زيبايي را ميسازد. ظهير در اشعار خود نه تنها بر اشخاص و داستانها، روايتها و افسانه هاي قديمي اشاره مينمايد، بلکه از مسايل علمي چون نجوم، طب و ساير دانشها نيز تلميحات زيبايي را ارايه ميدهد:
بدان سکينه عصمت که کرد خرسندش بر پرده يک عنکبوت بر در غار
که در اين بيت به دلداري خديجه الکبرا در هنگام وحي بر حضرت محمد(ص) و به پناهنده شدن پيغمبر به غار حرا و شنيدن تار عنکبوت به حکم خداوند به خاطر گمراه کردن معاندين اشاره شده است:
گر رود زشــــــــاخ درخت بلبل را فروغ آتش گل کرد عاشق ديدار
يا برمثال ماهي يونس ميان آب آهنگ در کشيدن او کرده از کنار
يا همچو يونس آمده بيرون زبطن حوت افتاده برکرانه دريا مخيف وزار
به گرد خطه اسلام حفظت آن خندق که مي نيابد شعري برد مجال عبور
ويا
بهشت عدن مي بخشم بدان رخسار گندمگون که من اين بخشش پيمانه ميراث پدر دارم
از زلف او چه شکوه کنم چون بدست خويش سخت جگر به هند جگر خوار داده ام
4ـ موازنه:
ظهير صنعت موازنه را نيز زياد در اشعارش بکار برده است:
به يک سخن دهن ظلم را فروبندي به يک نظر شکم آز را بانبازي
به قهراسب فنا بر سر فلک راني به لطف تخم وفا در دل جهان کاري
خوانده تيغش برخلايق خطبه فتح وظفر داده عدلش در ممالک مژده امن و امان
ملک ناديده چو تو لشکر کش و کشورکشاي دهر نازداده چو تو فرمانده گيتي ستان
بر در ايوان قدرت چون قمر صد پرده دار برسر جلالت چون نعل صد پاسبان
اي براق دولتت را فرق فرقد پايگاه وي هماي همتت را روح برجيس آشيان
5ـ ارسال المثل:
اين صنعت جز طبيعي ترين و رايجترين صنايع بديعي اي دوره بود.اگرچه اين صنعت بعد ها در سبک هنري بسيار معمول شد، ولي دردوره اي که ميزيست نيز ديده ميشود. ظهيرفاريابي نيز از اين صنعت ادبي بصورت استادانه استفاده کرده و باکار برد آن مضامين نيکويي را پرورده است، به اين ابيات توجه کنيد:
حريص را نبود تاب دوري از زر وسيم که پاي بند طمع خوي اژدها دارد
ظهير به اين صنعت چنان توجه دارد که گاهي غزلي ميسرايد که تقريباً در همه ابيات آن صنعت ارسال المثل بکار برده شده است:
سرو زان آزادگي دارد که بي بارور است در گرانباري مشقت نيز سر بار خر ست
در صنعت مکرر:
اي زخود بين به چشم مردم غمخوار در طريق آزار ما بس گشته با اغيار يار
مرهم لطف در آرد در تن مجروح روح ميکنــــد تيــــر عقابت بر دل افگار کار
ميدمد جام غمت اندر دل منصور صور ميزند عشقت به حق گويان با مقدار دار
نتيجه
ابوالفضل ظهيرالدين طاهر بن محمد فاريابي يکي از شعراي بزرگ قرن ششم هجري و از قصيده سرايان مسلم ادبيات فارسي است ک در اواخر قرن ششم حيات بسر برده، و در شهر فارياب باستاني متولد شده است. او آوان طفوليت و نوجواني خويش را در زادگاهش سپري کرده و بعد به طلب علم و دانش درشهر نيشاپور چند سالي زندگي نموده است. او از عنفوان جواني به سرودن شعر پرداخته و بزودي به صنعت يک شاعر بزرگ ودانشمند عاليمقام از شهرت خوبي برخوردار گرديده است. از ظهيرالدين فاريابي غير از ديوان اشعارش، ديگر آثاري تا کنون بدست ما نرسيده است. از اينکه در روزگار شاعر وبعد از آن او را با لقب «صدرالحکما» ياد کرده اند، ميرساند که غير از شعر و شاعري به دانشهاي متداوله آن عصر نيز يد طولايي داشته خصوصاً در نجوم از علماي سرآمد روزگارش بوده است. تبحر او به دانش هاي گوناگون از اشعارش نيز پيداست.
ظهيرفاريابي در روزگاري ميزيست که منطقه ما پراز تشنجات سياسي ـ نظامي بوده، امن و آسايش زياد فراهم نبود، امپراطوري سلجوقي درزمان شاعر ازهم پاشيده در هرگوشه وکناري ملوک الطوايف حکومت ميکردند و سلطنت نيرومند و پرقدرتي چون سلطنت سنجر، آلپ ارسلان و ملکشاه موجود نبود. بناءً شاعرما د ريک جا و دربار خاص پابرجا ومقيم نمانده نظر به تغيير شرايط و اوضاع زمانه در چندين شهر و در چندين منطقه و دربار زيسته است.
ظهير فاريابي از جمله شاعراني است که در تحول و انکشاف شعر دري نقش بسزايي داشته است. او اگرچه از آخرين نمايندگان مکتب خراساني رد شعر دري محسوب ميشود، ولي دربوجود آمدن سبک تازه و تحول شعر نقش مؤثري ايفا کرده و در حقيقت راه را براي شاعراني چون سعدي و حافظ در غزل سرايي و تحول شعر باز کرده است. محققين او را واسطه هاي بين انوري ابيوردي و سعدي دانسته اند:
کلام ظهير بسيار فصيح، رسا، روان وداراي الفاظ صريح ميباشد. به نظر تذکره نگاري چون دولتشاه، سخن او مطبوع ومصنوع است و شعر او لطفي دارد که ديگر شاعران لطف سخن او را ندارند. به همين جهت است که کلام او را با بزرگترين شاعر اين قرن(انوري ابيوردي) مورد مقايسه و موازنه قرار داده اند و حتي برخيها نظر داشتند که سخن او نازکتر و با طراوت تر از انوري است. اگرچه مجدهمگر بر افضلي شعر انوري در قصيده سرايي بر ظهير ترجيح داده است، اما واقعاً ظهير درغزل شاعر استادي است که لطف سخن بلاغت وشيرين بيان او در نزد کمتر شاعري در قرن ششم ديده ميشود. از جمله شاعران بزرگي چون سعدي و حافظ از او تمتع کرده اند.
بناءً نتيجه گرفته ميشود که ظهير فاريابي با سرودن قصايد غرا، قطعات و رباعيات زيبا، بويژه با تکميل غزل نقش مهمي را در تحول وانکشاف شعر دري ومطالعه قرار گرفته و زيبايي هاي آثارش برجسته گردد. و نقش او در تحول و رشد ادبيات فارسي ـ دري نمايانده شود.
محمدصالح راسخ ییلدرم
فهرست مآخذ
[1] ـ ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران . جلد دوم، (تهران: انتشارات فردوس. 1370)ص 25.
[2] ـ ذبيح الله صفا. همان اثر. ص ص 2پ7.
[3] يان ريپکا و ديگران . تاريخ ادبيات در ايران . ترجمه عيسي شهابي. (تهران: چاپ اول، انتشارات علمي و فرهنگ، 1381)ص267
[4] ـ يان ريپکا. تاريخ ادبيات در ايران. ص 285.
[5 ـ تمامي ابياتي که در اين رساله، از ظهير فاريابي طور نمونه آوده شده از ديوان ظهيرفاريابي، چاپ مطبعه نولکشور 1397هجري ، استفاده شده است.
[6] ـ صفا. تاريخ ادبيات در ايران. جلد دوم . ص
[7] دولتشاه سمرقندي. تذکره شعرا. ص 109.
[8] ـ محمدکاظم اميني ، معلومات درباره فارياب. ص
[9] ـ دولتشاه سمرقندي، تذکره الشعرا، ص 109.
[10] ـ حسن انوشه وديگران، دانشنامه فارسي. جلد دوم، ص 148.
[11] ـ ذبيح الله صفا. تاريخ ادبيات در ايران . جلد دوم . ص 757.
[12] ـسيروس . شمیسا. سيرغزل درشعر فارسي، (تهران : انتشارات فردوس. چاپ دوم1369) ص82
[13] ـ يان ريپکا. تاريخ ادبيات ايران. ص 295
14ـ اميني، محمدکاظم. معرفی فاریاپ
15ـ انوشه، حسن وديگران. دانشنامه ادب فارسي. جلد سوم. سازمان چاپ و انتشارات، تهران: 1381.
16ـ ريپکا، يان. تاريخ ادبيات ايران.ترجمه عيسي شهابي . تهران:شرکت انتشارات علمي وفرهنگي، 1381.
17ـ سمرقندي، دولتشاه. تذکره الشعرا. به کوشش محمد رمضاني تهران: کلاله خاور،1338.
18ـ شميسا. سيروس . سير غزل درشعرفارسي. انتشارات فرد وس. چاپ دوم.تهران: 1369
19ـ شميسا، سيروس. سبک شناسي شعر. تهران: انتشارات فردوس. چاپ ششم . 1379.
20 ـ صفا، ذبيح الله . تاريخ ادبيات درايران . جلد دوم. تهران: جلد دوم، انتشارات فردوس.13
21 ـ ظهيرفاريابي. ابوالفضل طاهربن محمد. ديوان . مطبعه نولکشور. 1880م (1297هجري)
22 ـ محجوب، محمدجعفر، سبک خراساني در شعرفارسي. تهران: انتشارات سازمان تربيت معلم.1345
[23] ـشميسا، سيروس. سبک شناسي شعر (تهران:. انتشارات فردوس. 1379)ص108.
[24] ـ محمدجعفر محجوب. سبک خراساني در شعر فارسي . (تهران: انتشارات سازمان تربيت معلم )
[25] ـ ايضاً ، ص469.
[26] ـ محمدجعفر محجوب. سبک خراساني در شعر فارسي.ص 583.
بازدید ها: