• بیوگرافی

















  • صفحۀ سایت در فیس بوک

  • مطالب پسندیده در فیس بوک

  • paypal

  • موضوع هفته

    مطالب محبوب

    همه هنوز درگیر برای جنگ جهانی دوم منتظر هستند میراث حل نشده‌ی درگیری که سیاست امروز را شکل داد

    همه  هنوز درگیر برای جنگ جهانی دوم منتظر هستند

    میراث حل نشده‌ی درگیری که سیاست امروز را شکل داد

    محمد قاسم شایق

    تاریخ به ندرت مرتب است دوره‌ها با هم همپوشانی دارند و کارهای ناتمام از یک دوره به دوره‌ی بعدی منتقل می‌شوند. جنگ جهانی دوم از نظر بزرگی تأثیراتش بر زندگی مردم و سرنوشت ملت‌ها جنگی بی‌نظیر بود. این جنگ ترکیبی از درگیری‌های بسیاری از جمله نفرت‌های قومی و ملی بود که پس از فروپاشی چهار امپراتوری و ترسیم مجدد مرزها در کنفرانس صلح پاریس پس از جنگ جهانی اول رخ داد. تعدادی از مورخان استدلال کرده‌اند که جنگ جهانی دوم مرحله‌ای از یک جنگ طولانی بود که از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ یا حتی تا فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه داشت  یک جنگ داخلی جهانی، ابتدا بین سرمایه‌داری و کمونیسم سپس بین دموکراسی و دیکتاتوری.جنگ جهانی دوم مطمئناً رشته‌های تاریخ جهان را با دامنه‌ی جهانی و تسریع پایان استعمار در سراسر آفریقا، آسیا و خاورمیانه به هم پیوند داد. با این حال علیرغم اشتراک در این تجربه بین‌المللی و ورود به همان نظمی که در پی آن ساخته شده بود هر کشور درگیر روایت خود را از این درگیری بزرگ خلق کرد و به آن پایبند ماند.حتی موضوع زمان شروع جنگ هنوز مورد بحث است. در روایت آمریکایی این جنگ به طور جدی زمانی آغاز شد که ایالات متحده پس از حمله ژاپن به پرل هاربر در 7 دسامبر 1941 وارد این درگیری شد و چند روز بعد آدولف هیتلر دیکتاتور آلمانی علیه ایالات متحده اعلام جنگ کرد. در همین حال ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، اصرار دارد که جنگ در ژوئن 1941 زمانی که هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد آغاز شد و حمله مشترک شوروی و نازی به لهستان در سپتامبر 1939 را نادیده می‌گیردکه برای اکثر اروپایی‌ها آغاز جنگ است. با این حال برخی منشأ آن را حتی به گذشته‌های دورتر نیز نسبت می‌دهند. برای چین این جنگ در سال 1937 با جنگ چین و ژاپن یا حتی قبل‌تر از آن با اشغال منچوری توسط ژاپن در سال 1931 آغاز شد. بسیاری از چپ‌گرایان در اسپانیا متقاعد شده‌اند که این جنگ در سال 1936 با سرنگونی جمهوری توسط ژنرال فرانسیسکو فرانکو آغاز شد و جنگ داخلی اسپانیا را آغاز کرد.این جهان‌بینی‌های متضاد همچنان منبع تنش و بی‌ثباتی در سیاست جهانی هستند. پوتین از تاریخ روسیه گلچین می‌کند و ادای احترام به فداکاری شوروی در «جنگ بزرگ میهنی»  همانطور که جنگ جهانی دوم در روسیه شناخته می‌شود  را با ایده‌های ارتجاعی روس‌های سفید تزاری تبعیدی پس از شکستشان توسط سرخ‌های کمونیست در جنگ داخلی روسیه ۱۹۱۷-۱۹۲۲ ترکیب می‌کند. مورد دوم شامل توجیهات مذهبی برای برتری روسیه بر کل سرزمین اوراسیا  «از ولادی وستوک تا دوبلین»، همانطور که الکساندر دوگین ایدئولوگ پوتین گفته است  و نفرت عمیق ریشه‌دار از اروپای غربی لیبرال است. چنین ایده‌هایی همچنین در حلقه اطرافیان دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده شروع به گردش کرده‌اند. جوزف استالین رهبر شوروی در دوران جنگ جهانی دوم را احیا کرده است کسی که همانطور که آندری ساخاروف فیزیکدان و مخالف شوروی گفته است مستقیماً مسئول مرگ میلیون‌ها نفر حتی بیشتر از هیتلر بود. رئیس جمهور روسیه تا آنجا پیش می‌رود که اصرار دارد اتحاد جماهیر شوروی می‌توانست به تنهایی در جنگ علیه آلمان نازی پیروز شود در حالی که حتی استالین و دیگر رهبران شوروی به طور خصوصی اذعان داشتند که اتحاد جماهیر شوروی بدون کمک آمریکا دوام نمی‌آورد. آنها همچنین می‌دانستند که بمباران استراتژیک ایالات متحده و بریتانیا علیه شهرهای آلمان بخش عمده‌ای از لوفت‌وافه آلمان را از جبهه شرقی به خانه بازگرداند و به این ترتیب برتری هوایی را به شوروی‌ها بخشید. مهم‌تر از همه پوتین از اذعان به وحشت دوران استالین خودداری می‌کند. همانطور که مری سومز دختر وینستون چرچیل نخست وزیر بریتانیا در یک شام در سال ۲۰۰۳ برای من تعریف کرد، چرچیل در یک جلسه غیررسمی در اکتبر ۱۹۴۴ از استالین پرسید که رهبر شوروی بیش از همه در زندگی خود از چه چیزی پشیمان است. استالین قبل از اینکه آرام پاسخ دهد لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: «کشتن کولاک‌ها»  دهقانان زمین‌دار. این کارزار با هولودومور در سال‌های ۱۹۳۲-۱۹۳۳ به اوج خود رسید که در آن استالین عمداً قحطی را در اوکراین ایجاد کرد و بیش از سه میلیون نفر را کشت و نفرت از مسکو را در میان بسیاری از بازماندگان و فرزندان آنها القا کرد.جنگ جهانی دوم همچنین تعادل اغلب ناپایداری بین اروپا و ایالات متحده ایجاد کرد. جاه‌طلبی‌های سلطه‌جویانه هیتلر بریتانیا را مجبور کرد تا نقش خودخوانده خود به عنوان پلیس جهان را کنار بگذارد و برای کمک به آمریکایی‌ها روی آورد. بریتانیایی‌ها واقعاً به نقش خود در پیروزی نهایی متفقین افتخار می‌کردند اما سعی کردند با بیان کلیشه‌ای مبنی بر اینکه بریتانیا توانسته است در جنگ «بیش از حد توان خود عمل کند» و با چسبیدن به «رابطه ویژه» خود با ایالات متحده سوزش نفوذ جهانی رو به زوال خود را پنهان کنند. چرچیل از این احتمال که نیروهای آمریکایی پس از پایان جنگ در اقیانوس آرام در سال ۱۹۴۵ به سادگی به خانه بروند نگران بود. اگرچه نگرش آمریکا همچنان بین جستجوی نقش جهانی فعال و عقب‌نشینی به انزواگرایی در نوسان بود تهدید مسکو تضمین کرد که واشنگتن تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ عمیقاً در اروپا درگیر خواهد ماند.امروز اولین جنگ بزرگ قاره‌ای در اروپا از زمان جنگ جهانی دوم که تا حدودی ناشی از برداشت گزینشی پوتین از تاریخ روسیه است در چهارمین سال خود قرار دارد در حالی که درگیری‌های مرگبار در خاورمیانه و جاهای دیگر تهدید به گسترش بیشتر می‌کنند. در همین حال به نظر می‌رسد دولت ترامپ در یک آشفتگی و سردرگمی رهبری جهانی ایالات متحده را کنار می‌گذارد. هشتاد سال پیش پایان جنگ جهانی دوم راه را برای یک نظم بین‌المللی جدید مبتنی بر احترام به حاکمیت ملی و مرزها هموار کرد. اما اکنون ممکن است سرانجام هزینه گزافی برای دوگانگی آمریکا خودخواهی اروپا و انتقام‌جویی روسیه پرداخت شود.

    بیش از یک عدد

    قساوت محض جنگ جهانی دوم در خاطرات چندین نسل حک شده است. این اولین درگیری مدرن بود که در آن غیرنظامیان بسیار بیشتری نسبت به جنگجویان کشته شدند. این امر تنها با غیرانسانی جلوه دادن دشمن که از نظر ایدئولوژیکی تقویت شده بود امکان‌پذیر می‌شد  ملی‌گرایی به اوج خود رسید و نژادپرستی به عنوان یک فضیلت در یک طرف و جنگ طبقاتی لنینیستی که نابودی همه مخالفان را تأیید می‌کرد در طرف دیگر. (نکته قابل توجه این است که پس از جنگ دیپلمات‌های شوروی برای جلوگیری از ذکر جنگ طبقاتی که شامل کشتار جمعی اشراف، بورژوازی و دهقانان زمین‌دار توسط اتحاد جماهیر شوروی می‌شد  در کنوانسیون نسل‌کشی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۴۸ مبارزه کردند.)در مجموع حدود ۸۵ میلیون نفر در جنگ جهانی دوم جان باختند رقمی که شامل کسانی می‌شود که از قحطی و بیماری جان باختند. آلمان نازی حدود شش میلیون یهودی را در میان سایر مردم در هولوکاست کشت. تقریباً یک پنجم جمعیت لهستان که آنها نیز نزدیک به شش میلیون نفر بودند از بین رفتند. چینی‌ها بیش از ۲۰ میلیون نفر را از دست دادند که بیشتر آنها از قحطی و بیماری جان باختند تا از جنگیدن در میدان نبرد. تخمین‌ها از مرگ و میر شوروی از ۲۴ میلیون تا ۲۶ میلیون نفر متغیر است که بسیاری از آنها غیرضروری هستند. استالین در سال ۱۹۴۵ می‌دانست که این تعداد از ۲۰ میلیون نفر فراتر رفته است اما او تنها یک سوم از این تلفات را پذیرفت زیرا سعی می‌کرد وسعت وحشتی را که بر مردم خود تحمیل کرده بود پنهان کند. دیوید رینولدز محقق روابط بین‌الملل، خاطرنشان کرده است که استالین «به ۷.۵ میلیون نفر به عنوان رقمی که به طور مناسب قهرمانانه به نظر می‌رسید اما نه به عنوان یک قاتل جنایتکار بسنده کرد.» به یاد آوردن کشته‌شدگان کافی نیست بسیاری از آنها عمداً توسط قاتلانشان بی‌نام و نشان داده شدند. برای کسانی که زنده ماندند یعنی اسرای جنگی و غیرنظامیانی که در اردوگاه‌ها زندانی بودند این درگیری زندگی را به طرق بی‌حسابی تغییر داد. کسانی که به سرنوشت خود تن داده بودند اغلب قربانیان اولیه بودند. محتمل‌ترین بازماندگان کسانی بودند که عزم راسخ برای بازگشت به خانواده‌هایشان حفظ اعتقاداتشان یا شهادت دادن به جنایات غیرقابل توصیف داشتند.بسیاری از سربازان اسیر دیگر به خانه نرسیدند. آن دسته از سربازان ارتش سرخ شوروی که به زور توسط ارتش آلمان به خدمت گرفته شده بودند در حالی که لباس آلمانی به تن داشتند در فرانسه دستگیر و به افسران شوروی تحویل داده شدند. آنها رهبران مظنون را در جنگل اعدام کردند و بقیه را به اتحاد جماهیر شوروی بازگرداندند. در آنجا سربازان به کار اجباری در شمال یخ زده محکوم شدند. تنها چند روز پس از تسلیم آلمان نیروهای بریتانیایی در اتریش دستور دادند که بیش از 20000 تبعه یوگسلاوی ضد کمونیست در منطقه تحت صلاحیت خود به مقامات کمونیست یوگسلاوی تحویل داده شوند که آنها را تیرباران و سپس در گورهای دسته جمعی دفن کردند. نیروهای بریتانیایی همچنین قزاق‌هایی را که شهروند شوروی بودند اما برای آلمان جنگیده بودند به مقامات شوروی تحویل دادند. دولت بریتانیا تقریباً مطمئناً می‌دانست که مجازات سختی در انتظار این سربازان است اما از این بیم داشت که رها کردن آنها به این معنی باشد که مقامات شوروی اسرای جنگی بریتانیایی را که ارتش سرخ در لهستان و شرق آلمان آزاد کرده بود نگه دارند. ارتش سرخ همچنین 600000 سرباز ژاپنی را در شمال چین و منچوری دستگیر کرد. همه آنها به اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری فرستاده شدند و تا سر حد مرگ کار کردند.برای دهه‌ها پس از جنگ خاطره آن در ذهن کسانی که آن را از نزدیک تجربه کرده بودند زنده ماند. نظم پس از جنگ توسط نسل‌هایی شکل گرفت که هدفشان جلوگیری از تکرار چنین فاجعه‌ای بود. اما برای کسانی که این درگیری را تجربه نکردند و از امروز به گذشته نگاه می‌کنند تعداد تلفات جنگ جهانی دوم ممکن است فقط یک رقم باشد  درک واقعی واقعیت ده‌ها میلیون مرگ دشوار است. از دست دادن این ارتباط مستقیم با گذشته به معنای از دست دادن عزم مشترکی است که به مدت ۸۰ سال صلحی ناگسستنی هرچند بسیار ناقص بین قدرت‌های بزرگ ایجاد کرده است.

    نبردهایی که پایان نیافت

    جنگ، جهان را به مکانی کاملاً تغییر یافته تبدیل کرد. در کشورهای درگیر تعداد کمی از زندگی‌ها دست‌نخورده باقی ماندند. بسیاری از زنانی که نامزدهایشان در جنگ کشته شدند هرگز ازدواج نکردند یا فرزندی نداشتند. برخی دیگر دریافتند که مردان بازگشته نمی‌توانند با این واقعیت کنار بیایند که زنان اداره همه چیز را به دست گرفته‌اند و این باعث می‌شود مردان احساس کنند که زائد هستند. واکنش شدید در اروپای قاره‌ای شدیدتر بود. در آلمان مردانی که در طول جنگ زندانی شده بودند برای اولین بار از تجاوزهای دسته‌جمعی که عمدتاً توسط ارتش سرخ انجام شده بود شنیدند. آنها از اینکه آنجا نبوده‌اند تا از زنان خود دفاع کنند احساس تحقیر کردند. همچنین نتوانستند بفهمند که زنان با تنها راه ممکن با صحبت کردن با یکدیگر در مورد آن  با این آسیب مقابله کرده‌اند. در فرانسه و سایر کشورهای اشغالی مردانی که از اردوگاه‌های کار اجباری و کار اجباری در آلمان بازگشتند از خود می‌پرسیدند که چگونه زنان بدون هیچ وسیله حمایتی توانسته‌اند زنده بمانند و شروع به سوءظن به آنها در مورد روابط با سربازان دشمن یا دلالان بازار سیاه کردند. جای تعجب نیست که این واکنش‌ها یک دوره ارتجاعی اجتماعی ایجاد کرد که تا دهه‌های 1940 و 1950 ادامه یافت.درگیری‌های سیاسی شدید حتی پس از پایان خصومت‌ها نیز ادامه یافت. در اوت ۱۹۴۵ مدت‌ها پس از پایان جنگ در جبهه اروپا اتحاد جماهیر شوروی شروع به آزاد کردن سربازان عادی ایتالیایی کرد که در بخش پایانی لشکرکشی قدرت‌های محور برای تصرف استالینگراد اسیر کرده بود. با این حال این سربازان بدون افسرانشان به خانه فرستاده شدند زیرا رهبر حزب کمونیست ایتالیا از مسکو درخواست کرده بود که بازگشت زندانیان ارشد را که ممکن بود علناً اتحاد جماهیر شوروی را محکوم کنند و به شانس حزب در انتخابات آینده آسیب بزنند به تأخیر بیندازد. گروه‌های کمونیست در ایستگاه‌های راه‌آهن ایتالیا جمع شدند تا از سربازان بازگشته استقبال کنند چرا که انتظار داشتند آنها با آرمان آنها همدردی بیشتری داشته باشند. آنها از دیدن سربازانی که کلمات abbasso comunismo  مرگ بر کمونیسم  را روی واگن‌های قطار نوشته بودند وحشت‌زده شدند و درگیری‌ها در ایستگاه‌ها آغاز شد. مطبوعات کمونیستی بازگشتگانی را که به هر نحوی از اتحاد جماهیر شوروی انتقاد می‌کردند فاشیست می‌نامیدند. در طول و پس از جنگ، مرزها محو یا از نو ترسیم شدند. بسیاری از افرادی که آواره شده بودند دیگر ملیت خود را نمی‌دانستند. جمعیت‌های زیادی گاهی اوقات کل شهرها، توسط شبه‌نظامیان، پلیس مخفی و سربازان آواره تخلیه یا کشته شدند. در سال ۱۹۳۹ لهستانی‌ها از جایی که ناگهان به غرب اوکراین تبدیل شد در فضاهای متروکه قزاقستان یا سیبری رها شده و در گرسنگی رها شدند. شهر لووف لهستان دو بار توسط شوروی و یک بار توسط نازی‌ها اشغال شد که یهودیان آن را به اردوگاه‌های مرگ فرستادند. پس از جنگ لووف نام جدید اوکراینی خود را به نام لویو گرفت. در کنفرانس یالتا در فوریه ۱۹۴۵ جایی که رهبران بریتانیا، شوروی و ایالات متحده برای بحث در مورد سازماندهی اروپای پس از جنگ ملاقات کردند استالین قدرت‌های متفقین را مجبور کرد تا بپذیرند که کل لهستان به غرب منتقل شود و استان‌های سابق آلمان در سمت غرب و استان‌های لهستان در سمت شرق به اتحاد جماهیر شوروی ملحق شوند. برای تکمیل اجرای این طرح ارتش سرخ بزرگترین حذف اجباری سیستماتیک جمعیت در دوران مدرن را انجام داد و بیش از ۱۳ میلیون آلمانی، لهستانی و اوکراینی را جابجا کرد.در حالی که بحث‌ها در یالتا در کنفرانس پوتسدام در اوت ۱۹۴۵ ادامه داشت تمایل استالین برای گسترش قلمرو شوروی آشکار شد. او به در دست گرفتن کنترل مستعمرات سابق ایتالیا در آفریقا علاقه نشان داد و پیشنهاد حذف فرانکو در اسپانیا را داد. آورل هریمن سفیر ایالات متحده در اتحاد جماهیر شوروی در طول وقفه‌ای در مذاکرات به استالین گفت: «باید برای شما بسیار خوشایند باشد که اکنون پس از تمام رنج‌هایی که کشورتان متحمل شده در برلین باشید.» استالین بدون تغییر حالت چهره‌اش به سفیر نگاه کرد. او پاسخ داد: «تزار الکساندر تا پاریس رفت.» این حرف به سختی شوخی بود  سال قبل رهبری شوروی دستور داده بود که نقشه‌هایی برای حمله به فرانسه و ایتالیا و تصرف تنگه‌های بین دانمارک و نروژ کشیده شود. در سال ۱۹۴۵ ژنرال شوروی سرگئی شتمنكو به سرگو بریا كه پدرش در دوران استالین رئیس پلیس مخفی مخوف شوروی بود گفت: «انتظار می‌رفت كه آمریكایی‌ها اروپایی را كه در هرج و مرج فرو رفته بود رها كنند در حالی كه بریتانیا و فرانسه به دلیل مشكلات استعماری خود فلج شده بودند.» رهبران شوروی تصور می‌کردند این موضوع گشایشی ایجاد كرده است. تنها پس از آنكه فهمیدند ایالات متحده به ساخت بمب اتم نزدیك است برنامه‌ها كنار گذاشته شدند  حتی اگر اشتهای مسكو برای گسترش [جنگ] چنین نبود.البته جنگ جهانی دوم طلوع عصر هسته‌ای نیز بود. بسیاری اختراع بمب اتم را با وحشت تلقی كردند و بمباران هیروشیما و ناگازاکی توسط ایالات متحده را جنایت جنگی دانستند. با این حال هدف قرار دادن آن دو شهر ژاپنی در اوت ۱۹۴۵ شامل یک انتخاب اخلاقی سنگین بود. قبل از اینکه بمباران‌ها پایان جنگ را تسریع کنند ژنرال‌های ژاپنی می‌خواستند به جای پذیرش شرایط تسلیم صادر شده توسط متفقین در اعلامیه پوتسدام ژوئیه ۱۹۴۵ به جنگ ادامه دهند. آنها آماده بودند تا میلیون‌ها غیرنظامی ژاپنی را قربانی کنند و آنها را مجبور کنند در برابر تهاجم متفقین تنها با نیزه‌های بامبو و مواد منفجره‌ای که به بدنشان بسته شده بود، مقاومت کنند. تا سال ۱۹۴۴ ماهانه حدود ۴۰۰۰۰۰ غیرنظامی در مناطقی از شرق آسیا، اقیانوس آرام و جنوب شرقی آسیا که توسط نیروهای ژاپنی اشغال شده بود بر اثر قحطی جان خود را از دست می‌دادند. متفقین همچنین می‌خواستند اسرای جنگی آمریکایی، استرالیایی و بریتانیایی را که در اردوگاه‌های ژاپنی از گرسنگی می‌مردند  یا به دستور توکیو توسط اسیرکنندگانشان قتل عام می‌شدند  نجات دهند. بنابراین اگرچه بمب اتمی جان بیش از ۲۰۰۰۰۰ ژاپنی را گرفت اما این سلاح وحشتناک ممکن است در یک پارادوکس اخلاقی نگران‌کننده جان بسیاری دیگر را نجات داده باشد.

    جنگ جهانی دوم باعث شد

    چه خوب و چه بد، جنگ جهانی دوم مسیر سیاست جهانی را از نو تنظیم کرد. شکست ژاپن در نهایت راه را برای ظهور چین مدرن هموار کرد. فروپاشی امپراتوری‌های بریتانیا، هلند و فرانسه در سال‌های ۱۹۴۱-۱۹۴۲ پایان امپراتوری اروپا را رقم زد و تجربه جنگ حرکت به سوی ادغام اروپا را تسریع کرد. در همین حال ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به جایگاه ابرقدرت ارتقا یافتند. جنگ جهانی دوم همچنین سازمان ملل متحد را ایجاد کرد که اهداف اصلی آن حفاظت از حاکمیت کشورها و ممنوعیت تجاوز مسلحانه و فتح سرزمینی بود. سازمان ملل متحد رویای فرانکلین روزولت رئیس جمهور ایالات متحده بود و او آماده بود تا برای دستیابی به آن به استالین کنترل کامل بر لهستان را بدهد. با این حال در فوریه امسال ایالات متحده به اصول بنیادی سازمان ملل متحد پشت کرد در کنار روسیه رأی داد و از محکوم کردن تجاوز روسیه علیه اوکراین خودداری کرد.جنگ جهانی دوم همچنین به جنگ سرد منجر شد. برخی مورخان می‌گویند که این درگیری جدید در سال ۱۹۴۷ با توافق کلی-رابرتسون آغاز شد توافقی که در آن مقامات بریتانیا و ایالات متحده تصمیم به صنعتی کردن آلمان غربی گرفتند و این امر باعث برانگیختن پارانویای استالین شد. در آن سال قطعاً تنش‌ها تشدید شد زیرا استالین در ماه سپتامبر به احزاب کمونیست اروپایی دستور داد تا سلاح‌های خود را برای آماده شدن برای جنگ آینده از زیر خاک بیرون بیاورند و زمینه را برای محاصره برلین توسط شوروی در سال بعد فراهم کنند. اما ریشه‌های آن بسیار پیشتر در ژوئن ۱۹۴۱، نهفته است. استالین از عملیات بارباروسا حمله نازی‌ها به اتحاد جماهیر شوروی که در آن ماه آغاز شد آسیب دیده بود. او مصمم شد که خود را با کشورهای اقماری در سراسر اروپای مرکزی و جنوبی احاطه کند تا هیچ مهاجمی نتواند دوباره اتحاد جماهیر شوروی را غافلگیر کند. قرن‌ها روسیه وسواس تسلط بر همسایگان خود را برای جلوگیری از محاصره داشت. علاقه استالین به لهستان بود. پوتین این ذهنیت اساسی را حفظ کرده است  فقط برای او آسیب‌پذیرترین مرز کشور اوکراین است که او استدلال می‌کند متعلق به روسیه است. وقتی پوتین با حمله به اوکراین در سال ۲۰۲۲ به این ادعا عمل کرد یکی از ویژگی‌های دوران جنگ جهانی دوم را که از آن زمان تاکنون عمدتاً در سیاست جهانی غایب بوده است احیا کرد. رهبران که تعدادی از آنها توسط سیستم‌های تمامیت‌خواه تحت کنترل خود قدرت یافته بودند مسیر آن درگیری گسترده را شکل دادند. از چرچیل گرفته تا روزولت و استالین دسیسه‌های آنها این ایده را در تصور عمومی از «مرد بزرگ» که مسیر تاریخ را هدایت می‌کند دوباره فعال کرد. در سال‌های اخیر رهبران سیاسی نفوذ نسبتاً کمتری داشته‌اند. از یک طرف سیستم اقتصادی جهانی‌شده آزادی عمل آنها را به شدت محدود می‌کند و بررسی مداوم اینکه یک تصمیم چگونه در رسانه‌ها پخش خواهد شد بسیاری از آنها را محتاط‌تر از جسور می‌کند. برای دهه‌ها به نظر می‌رسید که شخصیت رهبران دیگر هرگز مسیر وقایع را مانند جنگ جهانی دوم تعیین نمی‌کند. حمله پوتین این را تغییر داده است و ترامپ نیز با الگو قرار دادن پوتین این کار را کرده است.امروز در حالی که روسیه برای جشن روز پیروزی در ۹ مه آماده می‌شود پوتین مصمم است تا داستان «جنگ بزرگ میهنی» کشورش را تا جایی که می‌تواند، به تصویر بکشد. او ممکن است نام شهر ولگوگراد را  که در سال ۱۹۶۱ به عنوان بخشی از کمپین استالین‌زدایی نیکیتا خروشچف رهبر شوروی تغییر داده شد  به استالینگراد برگرداند تا پیروزی نهایی ارتش سرخ بر مهاجمان محور در نبرد استالینگراد در سال ۱۹۴۳ نقطه عطف بزرگ روانی جنگ را برجسته کند. او همچنین ممکن است بدترین تحریفات تاریخی خود را تشدید کند و با ادعای اینکه اوکراینی‌ها «نازی» هستند تلاش کند جنگ مداوم خود در اوکراین را توجیه کند که این در تضاد با اصرار خودش قبل از حمله مبنی بر اینکه اوکراینی‌ها هیچ تفاوتی با روس‌ها ندارند است.در حقیقت هیچ مجموعه نتیجه‌گیری واحدی از جنگ جهانی دوم وجود ندارد. این جنگ تعمیم را به چالش می‌کشد و در دسته‌های آسان نمی‌گنجد. این جنگ شامل داستان‌های بی‌شماری از تراژدی، فساد، ریاکاری، خودخواهی، خیانت، انتخاب‌های غیرممکن و سادیسم باورنکردنی است. اما همچنین شامل داستان‌هایی از فداکاری و شفقت است که در آن مردم علیرغم شرایط وحشتناک و ظلم و ستم طاقت‌فرسا به اعتقاد بنیادی به بشریت پایبند ماندند. الگوی آنها همیشه ارزش به خاطر سپردن و الگوبرداری را خواهد داشت مهم نیست که درگیری‌های امروزی چقدر تاریک شوند.




    بازدید ها:

    درج یک دیدگاه

    
    <